۷ دی ۱۴۰۰
ــــــــــــــــــــ
این که نشسته ایم و منتظریم ببینیم که چه
اتفاقی می افتد تا نسبت به آن اعلام موضع کنیم یا چیزی بگوییم و چیزی
بنویسیم اصلاً خوب نیست، اگرچه بی آن که خودمان بدانیم، عادت ما شده
است این.
بدی عادت این است که آدم وقتی که به چیزی عادت می کند، عادی شدن آن را
نمی بیند و نمی فهمد و حس نمی کند.
مثل فشار هوا. مثل نیروی جاذبه.
و یا مثل خود زمین.
اصلاً ما اینجا نیستیم که. ما فقط بر اثر یک سوء تفاهمِ عادی شده است
که خیال می کنیم که اینجاییم. ما توی آسمانیم نه اینجا.
امشب به کهکشان راه شیری در بالای سرتان نگاه کنید و سعی کنید که کرهٔ
زمین را در آن تشخیص دهید و در کرهٔ زمین هم خانهٔ خودتان را پیدا
کنید.
فکر می کنم که یک مقدار، آن طرف تر از ماه باشد!
اظهار تأسف و محکوم کردن، و ابراز خوشحالی و تحسین کردن، و این قبیل چیز ها
بیهوده نیستند، اما ارزشی در همان حد
دارند نه بیشتر.
«بد می باشد» و «خوب می باشد» برای نمرهٔ قبولی گرفتن در درس
انشا شاید به کار بیایند، ولی حتماً باید با «البته واضح و مبرهن است»
شروع شوند، وگرنه انشای ما فاقد مقدمه است، و احتمال تجدیدی شدن یا حتی
مردود شدن هم می رود.
مشکل اینجاست اما که چیزی که البته واضح و مبرهن است، به گفتن و نوشتن
ما نیاز ندارد.
هرچند برای تسکین خودمان باشد که آن را بگوییم و بنویسیم.
تسکین، یعنی فرار ساکن از یک واقعیت ناخوشایند، مثلاً احساس درد، بدون
تغییر دادن اصل و اساس و ریشهٔ آن.
تسکین، و سکون، و ساکن، همه از یک ریشه اند و یک چیز را می رسانند. بی
حرکتی را یعنی.
برای تسکین، آسپرین هم می شود خورد.
تریاک و شیره و سوخته هم بد نیستند.
هرویین و شیشه و انواع مواد مخدر صنعتی هم به عنوان آلترناتیو وجود
دارند، و خوشبختانه در این زمینه ها وفور نعمت است.
چرخیدن در یک دایرهٔ بسته، از همان نقطهٔ آغاز، در نقطهٔ پایان قرار
داشتن است.
رسیدن نیست.
باید از جایی آغاز کرد که نه به همان نقطهٔ آغاز قبلی برسد، و نه به
نقطهٔ آغاز پیش از آن، و نه به خودش.
شعر «از همین نقطه که می بینی، باید آغاز کنیم» را، در تهرانِ سالِ نمی
دانم شصت یا شصت و مثلاً یک یا دو نوشته بودم، بدون آن که نقطهٔ معینی
را در نظر داشته بوده باشم.
ایدهیی را فرض کنید در ذهن، که باید مادّهیی شود در عین، تا به آغازی
برسد که آغازی دیگر را در پی بیاورد قبل از آغازی دیگرتر.
و همینطور تا آخر.
تا آخرین آغاز.
و ناگفته نماند که این «همینطور تا آخر» یک مقدار فرق دارد با آن «الی
آخر» که خودش مختصر شدهٔ «الی آخره» با «ه»ی اشارهٔ مذکر است (و آن را
می توان برای اعلام اعتقاد به تساوی حقوق زن و مرد و بیان مدرن بودن و
ضد ارتجاعی بودن خود، با «ها»ی اشارهٔ مؤنث هم نوشت) و بعضی از
اساتید اهل تطبیق نُسَخ قدیمه با یکدیگر، «الخ» می نویسندش تا یک وقت
کاغذ هاشان ته نکشد و دستشان هم خسته نشود و خوابشان آشفته نیز ایضاً!
۷ دی ۱۴۰۰
ــــــــــــــــــــ
از همین نقطه که میبینی، باید آغاز کنیم
از همین نقطه که میبینی،
باید آغاز کنیم
باید از حلقهٔ این فاجعه، بیرون بپریم
باید این دایره را باز کنیم
باید این قصهٔ تکراری تلخ
تا سحرگاه به پایان برسد
باید امشب، شب آخر باشد
صبح باید سر این کار به سامان برسد!
شب، اگر بسته و تنگ است و بلند
پشت این کنگره تا سینهٔ صبح
باید انداخت کمند
باید از اینطرف و آنطرف آمد در زد
پشت هر پنجرهیی را کوبید
همهجا را سر زد
باید آمد همهجا را پر کرد
هر شراری ته هر آتش خاموشی بود
باید آن را به نفسهای دمان دامن زد
باید آن را گر کرد
باید انبوه شد و داد کشید
باید این پچ پچ و نجوا ها را
از دهان ریخت و فریاد کشید!
داد باید زد: آآآی!
درِ فردا باز است
بشتابید که این
آخرین آغاز است!
عزم دیگر باید
دیگری دیگرتر
خاک خواهد شد و ریخت
پیش پامان مردم!
هرچه کاخ و قلعه
هرچه برج و بارو
هر حصار و سنگر
٭ ٭ ٭
بعد از این، پنجره را رو به سحر باز کنیم
از افق تا به افق
آسمان را پُرِ پرواز کنیم
متحد، همصف و همرزم، سراپا هشیار
از همین نقطه که میبینی
باید آغاز کنیم!
ــــــــــــــــــــ
یادآوری:
یکی از آن آغاز های میان آغاز ها که هنوز ایدهیی است در ذهن، و می
تواند مادّهیی شود در عین، پیشنهادی است که در اینجا آمده است:
☼
می خواهید با خیزش های مردمی همراهی
کنید؟
www.ghoghnoos.org/aak/211203.html