۲ مرداد ۱۴۰۲
«زن، زندگی، آزادی» را که کمتر از دو
ماه دیگر وارد دومین سال خود میشود در انطباق با مجموعهٔ آنچه
در آغاز این خیزش، در مقالهیی دیگر آمده بود، میتوان از این
پس به جای خیزش، جنبش، و به جای «خیزش انقلابی»، «جنبش
انقلابی» نامید.
این حرکت بزرگ، از آنجا که کف خواستهایش پایان دادن به نظام
ج.ا از طریق حضور فعال تودهها بود و هست، ماهیتی انقلابی داشت
و دارد، اما به دلایل متعددی که باید جداگانه مورد بررسی قرار
گیرند، هنوز موفق نشده است که به ارتفاع انقلاب برسد، هرچند که
از ارتفاع «جنبش»، قطعاً عبور کرده است.
ولی به دلیل پویاییاش، و به دلیل ماهیت تهاجمیاش، شاید
همچنان به کار بردن عنوان «خیزش انقلابی» برای آن مناسبتر
باشد.
یک هدف ساده و کوچک، برای شکل گرفتن یک خیزش کافی است. جنبش
اما در تداوم و با اهداف کم و بیش شکلگرفتهٔ مکمل یکدیگر،
معنا میشود. اهدافی که میتوانند در جریان یک خیزش، شکل گرفته
باشند(۱).
ـــــــــــــــــــــــــ
این روزها و هفتهها یادآور چند سرفصل سرنوشتساز در مبارزات
مردمی با ج.ا هستند:
از دوم خرداد هفتاد و شش تا ۱۸ تیر هفتاد و هشت، و از ۲۵ خرداد
هشتاد و هشت، تا ۲۵ شهریور هزار و چهارصد و یک.
سالها پس از تظاهراتِ به هیستری جمعی آلودهٔ منتهی به آن
شکستِ عبرتآموز در ۲۲ بهمن پنجاه و هفت، روز تاریخی ۲۵ خرداد
هشتاد و هشت، با تظاهرات میلیونها نفرهاش در تهران و چند شهر
دیگر، دوباره اصطلاح «تظاهرات میلیونی» را بر سر زبانها
انداخت.
از ۲۵ خرداد هشتاد و هشت به بعد بود که صفحهیی به نام «جنبش
سبز» که سطوری از آن پیشتر نوشته شده بودند بر صفحات تاریخ
ایران اضافه شد و با خون شهیدان تظاهراتِ مسالمتآمیزِ آن روز
به ثبت رسید.
به دلیل یک اشتباهِ متداول، امروز که چهارده سال از آن تاریخ
می گذرد، بسیارانی جنبش سبز را شکستخورده فرض میکنند، و با
چنین دیدی، خود را به خاطر مشارکت در آن سرزنش میکنند، و
سرگرم یافتن و یا از خود درآوردن دلایل شکست آن هستند.
مبتذلترین دلیلتراشی برای آن شکستِ موهوم، خراب کردن
کاسهکوزهها بر سر موسوی است که بسیار فراتر از تعهدی که به
هنگام انتخابات به مردم سپرده بود با آن ها همگام شد، و بهای
همگامی خود را هم به تمام و کمال پرداخت.
طنز تلخ قضیه در اینجاست که کسانی چنین دلیلتراشییی میکنند
که ـ به درستی ـ معتقدند که آن جنبش، فراگیرتر و فرارفتهتر و
فرارونده تر از آن بود که زمامش به دست موسوی باشد تا با
عقبنشینی موهوم خود آن را متوقف کند و یا به شکست بکشاند!
منظور از این یادآوری، بیان این اصل اساسی در تحلیل هر خیزشی و
جنبشی است که:
ـ به نتیجهٔ مطلوب نرسیدن، با شکست خوردن فرق دارد.
جنبش سبز ـ که من آن را از همان آغاز به دلیل فراگیر تر بودنش
از آنچه چهرههای شاخص آن در ذهن داشتند «جنبش خرداد» نامیده
بودم و با این عنوان، بسیار از آن مینوشتم ـ فقط در تداوم
مبارزه در حجمی معنا میشد و میشود که در آن، تمام اجزای تمام
مبارزات مردمی با ج.ا در تأثیر و تأثری ارگانیک با یکدیگر
پیوند خوردهاند و هیچکدامشان را نمیتوان بیرون آن حجم، و
یا در خطی مستقیم یا شکسته درون آن حجم بررسی کرد.
جنبش سبز هم مثل هر جنبش و خیزش دیگری که در این سالهای
حاکمیت ج.ا شاهدش بوده ایم، از یک نقطهٔ معین یا نامعین شروع
نشده بود و در یک نقطهٔ معین یا نامعین دیگر به سرانجام نرسید
(۲).
خرداد هشتاد و هشت، و دی نود و شش، و آبان نود و هشت، و شهریور
هزار و چهارصد و یک، نه بر روی یک خط، که در دل یک حجم، تداوم
یکدیگرند. همچنان که ۱۸ تیر هفتاد و هشت نیز در تدوام دوم
خرداد هفتاد و شش شکل گرفت که خود با تجربهٔ بدثمر بودن
ماجراجوییهای مسلحانهٔ اوایل دههٔ شصت شکل گرفته بود.
ماجراجوییهای مسلحانهٔ اوایل دههٔ شصت هم به نوبهٔ خود،
تداومِ ـ اما تداومِ غیر منطقی و غیر طبیعیِ ـ مجموعهٔ مبارزات
مسالمتآمیز سیاسییی بودند که حتی حملهٔ صدام به ایران و آن
جنگ مهیب هم نتوانسته بود آن را متوقف کند، و قطعاً حذف بنی
صدر در ۳۰ خرداد شصت که بهانهٔ آغاز آن ماجراحویی ها بود نیز ـ
همانند حذف بازرگان که نقطهٔ عطف بزرگی در استحکام پایههای
ولایت مطلقهٔ فقیه و آنچه بعد ها اصولگرایی نام گرفت شد ـ قادر
به متوقف کردن آن نمیبود اگر آن ماجراجوییها مسیر طبیعی رشد
و کمال مبارزات سیاسی را مسدود نکرده بودند.
بیدلیل نبود که ج.ا از آنچه «تحمیل مبارزهٔ مسلحانه» نامیده
میشود، استقبال میکرد و از خیلی پیشتر مرتباً تلاش در به
جلو انداختن آن داشت.
وقتی که به آنچه دشمن در تلاش تحمیل آن به توست تن در دهی، در
زمین او بازی کرده ای، نه در زمین خودت.
طبیعی است که هر عملی، عکسالعملی دارد و هر کنشی واکنشی. اما
برخورد عکسالعملی و برخورد واکنشگرا، به عکسالعملی و واکنشی
گفته میشود که سنجیده و حساب شده و محصول تمرکز در آرامش
نیست، بلکه پاسخی شتابزده است که میتواند دقیقاً همانی باشد
که طرف مقابل خواسته است!
ـــــــــــــــــــــــــ
آنچه در این کمتر از دو ماهی که به ورود جنبش انقلابی یا خیزش
انقلابی «زن، زندگی، آزادی» به دومین سال خود مانده است باید
مورد توجه خاص قرار گیرد این است که چه عواملی باعث به پیروزی
نهایی نرسیدن این خیزش شده اند، و برای مقابله با آن عوامل چه
باید کرد.
آیا باید این خیزش یا جنبش را هم در ادامهٔ سرفصلهای دیگر، به
سرفصلی دیگر در زمانی دیگر سپرد؟ یا سرفصل جدید، مستقیماً در
دل همین خیزش، و در امتداد بیواسطه و بیفاصله و بی توقف آن
به وجود خواهد آمد؟
اگر بخواهیم در تغییر سرنوشت خود سهم داشته باشیم و خود را به
جریان خود به خودیِ فروپاشی محتوم ج.ا نسپاریم، به نظر نمیرسد
که فرصت زیادی برای آزمون و خطا باقی مانده باشد.
از فروپاشی ج.ا بدون حضور فعال مردم، معلوم نیست چه حاصل خواهد
شد. شاید فروپاشی ایران و آشوبها و جنگ های داخلی بیپایان.
و از این، دو نتیجهگیری متضاد میتوان داشت:
نتیجهگیری اول که همان نتیجهگیری مطلوب ج.ا و همهٔ جناحهای
آن است:
ـ چون که چنین است، باید از بیم آیندهیی سیاهتر از امروز، به
بقای ج.ا کمک کرد، و یا انفعال در برابر آن را برگزید، و یا
سعی در «اصلاح» تدریجی آن در سالها و دهههای آینده داشت.
نتیجهگیری دوم:
ـ چون که چنین است، باید با حضور فعال خود، جریان فروپاشی ج.ا
را مدیریت کرد.
نتیجهگیری سومی وجود ندارد، و هرچه هست در دل یکی از این دو
نتیجهگیری است.
ـــــــــــــــــــــــــ
برای تحقق یافتن یک تغییر اجتماعی بزرگ، شرط درونی و شرط
بیرونی، لازم و ملزوم یکدیگرند.
میوهیی که به زمین فرو میافتد و متلاشی میشود و حیات گیاه
جدیدی را تحقق میبخشد، شرط درونی که دانه است را در خود دارد.
و اصلاً از نظر علمی، میوه به منظور محافظت از دانه است که
پیرامون دانه به وجود میآید.
نخستین شرط بیرونی، برای فراهم آوردن امکان متعیَن شدن شرط
درونی!
میوهیی که در شرایط نامساعد برای رشد دانه، از هم فرو
میپاشد، گرچه شرط درونیِ پیدایش گیاه جدید ـ یعنی تکثیر حیات
گیاه ـ را در خود داشته است به کار تکثیر حیات گیاه نخواهد
آمد.
دانه، خودش به این دلیل، شرط درونی است که شرط درونی یی را در
خود دارد: پتانسیل حیاتِ تکثیرشونده را.
دانه، برای تکثیر حیات، اول باید متلاشی شود. اما در زمینِ
بارور که یکی از مجموعه شرطهای بیرونی برای رشد آن است.
شرطهای بیرونییی که احیاناً خودشان شرطهای درونییی برای
شرطهای بیرونی دیگری هستند.
ج.ا در حال فروپاشی است، و میوههای پوسیدهیی که هنوز بر
شاخههای آن باقی ماندهاند یا بر این شاخهها چنگ زدهاند و
فرو نیافتادهاند، در زمینی مساعدِ رشد دانهٔ خود قرار ندارند.
یعنی شرط بیرونی برای ادامه و تکثیر حیاتشان وجود ندارد.
تازه اگر در دانه، پتانسیل تکثیر حیات باقی مانده باشد!
ج.ا از قرون و اعصارِ سپری شده به جهان معاصر پرتاب شده است، و
فاقد قابلیت انطباق خود با جهان معاصر است.
این عدم قابلیت انطباق با جهان معاصر را در تمام عمر چهل و
چهار سالهٔ ج.ا دیدهایم، و در هر مرحلهیی هم این عدم قابلیت،
تأثیرات خودش را بر سرنوشت ج.ا گذاشته است.
میتوان از اعماق قرون و اعصار سپری شده، بدون تغییر ماهیت،
وارد جهان معاصر شد و نوعی همزیستی با آن داشت؛ اما نه در
جوامعی مثل جامعهٔ ایران که موجودی تکیاختهیی و چندیاختهیی
نیست و پیش از فرود آمدن ج.ا در آن، مراحل متعدد تکامل اقتصادی
و اجتماعی و فرهنگی غیر قابل برگشتی را پشت سر گذاشته است.
در بهترین شرایط و در بهترین موقعیتها، باز هم فرهنگ فئودالی
و ماقبل فئودالی ج.ا، توان مدیریت موفق در عصر سرمایهداری
نوین و پساسرمایه داری را نداشته است و ندارد و نخواهد داشت.
و پشت سر گذاشتن چنین فرهنگی، حتی اگر عملی باشد ـ که به دلیل
ذاتیِ ج.ا بودنش عملی نیست ـ به معنای پایان ج.ا خواهد بود و
آغاز پدیدهیی دیگر.
چیزی از نوع مقولهٔ محال بودن جمع نقیضین در بیان فلاسفهٔ
کلاسیک ـ که البته با جمع ضدین و یا اضداد در دیالکتیک متفاوت
است و تناقضی هم با آن ندارد.
در بارهٔ این موضوع، پیش از این بار ها به تفصیل نوشته ام (۳).
ـــــــــــــــــــــــــ
آنچه از آن به عنوان مبارزهٔ مسالمتآمیز و خشونتپرهیز یاد
میشود، به تنهایی نخواهد توانست به براندازی ج.ا منجر شود.
اینچنین مبارزهیی ـ بالقوه ـ می تواند راه را برای رسیدن به
زمان آخرین نبرد که بهجز در شرایط استثنایی و غیر منتنظرهیی
که نمیتوان محاسبات خود را بر آن استوار کرد، مسالمتآمیز
نخواهد بود، هموار سازد، و زمان فرارسیدن آن را تسریع کند، و
همچنین تلفات و صدمات غیر مسالمتآمیز بودن آن را به حد اقل
برساند.
ظرفیتهای پنهان چنین مبارزهیی را باید شناخت، و ظرفیتهای
پیدای آن را باید در جهت هدف نهایی، فعال کرد.
و این، بحثش جداست و مفصل است.
موضوعی که در این میان مهم است ـ بدون مطلق کردن هیچیک از این
دو ـ درک تفاوت شرایط و چگونگی کارآیی مبارزهٔ مسالمتآمیز، و
درک شرایط و چگونگی کارآیی مبارزهٔ غیر مسالمتآمیز است.
هرگونه فرو افتادنی به دام برخوردهای عکسالعملیِ موسوم به
قهرآمیز، تکرار فاجعهٔ ماجراجوییهای بدفرجام اوایل دههٔ شصت
خواهد بود.
ماجراجوییهایی از آن دست شاید بتوانند برای مدت بسیار کوتاهی،
دل آدم را خنک کنند؛ اما برای مدت بسیار طولانییی، معادلات را
به نفع آن که قدرت پاسخگویی بیشتری دارد و فعلاً مسلط است بر
هم خواهند زد.
هدف، چیست؟ پیروز شدن بر دشمن؟ یا انتقام گرفتن از او و تسکین
خود؟
حالا، امکان استحاله و مسخ و همانند دشمن و همماهیت او شدن که
جای خود دارد.
نمونهٔ حی و حاضر چنان استحاله شدنی و مسخی را پیش روی خود
داریم، و کافی است که کمی در سوابق و رفتار ها و ماهیت دیروز و
ماهیت امروز آن، و روند تکامل معکوسی که طی کرده است درنگ
کنیم.
در انسان، «بروز ماهیت»، بی معناست. در انسان، «شکلگیری
ماهیت» است که معنا دارد.
(...)
ـــــــــــــــــــــــــ
با این همه اما، نقد و بررسی مبارزهٔ مسالمتآمیزِ خشونتپرهیز
و نیز آنچه مبارزهٔ قهرآمیز نامیده میشود، کار سادهیی نیست
که در بخشی از این مقاله بتوان به آن پرداخت.
به این مهم، در مقالهیی مستقل، «و حالا، در فاصلهٔ میان دو
توفانِ قبل از رنگینکمان» (۴) تا حدودی پرداختهام، و
خوانندگان مقالهٔ حاضر را اکیداً به خواندن و بازخواندن آن
مقاله توصیه میکنم.
۲ مرداد ۱۴۰۲
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
ــــــــــــــــــ
۱ ـ
و این، خیز بلندی است تا ارتفاع انقلاب ـ ۲۷ مهر ۱۴۰۱ـ به همین
قلم
www.ghoghnoos.org/aak/221019.html
۲ ـ
انقلاب یا رفرم؟ گذار از قلمرو ایده به قلمرو عینیت ـ ۶
اردیبهشت ۱۳۹۹ ـ به همین قلم
www.ghoghnoos.org/aak/200425.html
۳ ـ از جمله در دو مقالهٔ زیر:
روحانیت سیاسی، بیشتر یک کاتالیزور بود ـ ۸ بهمن ۱۳۹۸ ـ به
همین قلم
www.ghoghnoos.org/aak/200128.html
آزمون و خطا ـ ۲۲ بهمن ۱۴۰۰ ـ به همین قلم
www.ghoghnoos.org/aak/220211.html
۴ ـ
و حالا در فاصلهٔ میان دو طوفانِ پیش از رنگین کمان ـ ۱۲
فروردین ۱۴۰۲ ـ به همین قلم
www.ghoghnoos.org/aak/230402.html