برگردان: هاتف رحمانی
------------------------
اسفند ۱۳۹۳
مارس ۲۰۱۵
بزرگداشت اخير هفتادمين سالگرد آزاد
سازی آشوييتس ياد آور جنايت عظيم فاشيسم بود، که پيکر نگار
نازی، آن را در وجدان های ما نقش کرده است. فاشيسم بعنوان
تاريخ، بعنوان فيلم لرزان رژه سياه جامگان حفظ می شود.
جنايتکاری آن ها وحشتناک و آشکار است. با اين حال در همان
جامعه های ليبرال، نخبه های جنگ افروز آن ها به ما اصرار
می کنند هرگز فراموش نکنيم که، خطر تسريع کننده يک نوع روز
آمد (مدرن) فاشيسم خنثی شده است، چون آن فاشيسم آن هاست.
قاضی دادگاه نورنبرگ در سال ۱۹۴۶ گفت:
«به راه انداختن يک جنگ تجاوز کارانه... تنها يک جنايت
جهانی نيست، بلکه منتهای جنايت جهانی است، تنها از اين نظر
با جنايت های جنگ های ديگر فرق دارد که آن جنگ در داخل خود
کل نيروی شر انباشته شده را حمل می کند.»
اگر نازی ها به اروپا حمله نمی کردند، آشويتس و هولوکاست
رخ نمی داد. اگر ايالات متحده و اقمار آن در سال ۲۰۰٣ جنگ
تجاوزکارانه خود را در عراق به راه نمی انداختند، اکنون
تقريبا يک ميليون نفر زنده بودند، و دولت اسلامی يا داعش،
نمی توانست ما را برده بيرحمی خود سازد. آن ها فرزند
فاشيسم روز آمد (مدرن) هستند، با بمب ها، حمام های خون و
دروغ هايی که تاتر سورالی هستند که به عنوان اخبار
معروفند، تغذيه می شوند.
مانند فاشيسم دهه های ۱۹٣۰و ۱۹۴۰، دروغ های بزرگ با دقت يک
زمان سنج، به خاطر حضور همه جايی، تکرار رسانه ای و سانسور
زهر آگين آن با از قلم انداختن عمدی تحويل می شوند. فاجعه
ليبی را در نظر بگيريد.
در سال ۲۰۱۱ ناتو ۹۷۰۰ «سورتی پرواز» عليه ليبی به راه
انداخت، که از آن ميان بيش از يک سوم آن هدف های غيرنظامی
را نشانه گرفته بود. کلاهک های اورانيوم به کار گرفته شد،
شهر های ميسوراته و سيرته با بمباران فرش شد. صليب سرخ گور
های جمعی را شناسايی کرد، و يونيسف گزارش داد که «اکثر
(کودکان کشته شده) زير ده ساله بودند.»
تجاور جمعی به معمر قذافی رئيس جمهور ليبی با سرنيزه بعدا
از سوی هيلاری کلينتون وزير امور خارجه آمريکا با اين کلمه
ها تبريک گفته شد: «ما آمديم، ديديم، او کشته شد.»
قاتل او، مانند ويرانگر کشور او، با دروغ بزرگ آشنايی، که
او در حال طراحی «نسل کشی» عليه ملت خود بود توجيه شد.
رئيس جمهور اوباما گفت: «ما می دانيم... که اگر يک روز
ديگر منتظر می مانديم، بنغازی، شهری به اندازه شارلوت
(شهری در کارولينای شمالی – مترجم)، بايد به قتل عامی تن
می داد که در منطقه ولوله ايجاد می کرد و وجدان جهان را
لکه دار می نمود.»
اين ادعا ساخته رزمنده های اسلام گرايی بود که با شکست از
نيروهای دولتی ليبی مواجه بودند. آن ها به رويترز گفتند
ممکن است «يک حمام خون واقعی، قتل عامی مانند آن چه در
رواندا ديديم» وجود داشته باشد.
گزارش دروغ روز ۱۴ مارس ۲۰۱۱، اولين جرقه جهنم ناتو را که
از سوی ديويد کامرون بعنوان «دخالت بشر دوستانه» توصيف شد
فراهم آورد.
بسياری از «شورشی» هايی که مخفيانه از سوی اس ا اس
بريتانيا تامين مالی شده و تعليم ديده بودند، توانستند به
دولت اسلامی داعش تبديل شوند، آخرين ويديو عرضه شده آن ها
بريدن سر ۲۱ کارگر مسيحی قبطی دستگير شده در سيرته، شهری
که به خاطر آن ها با جنگنده های ناتو ويران شد، را نشان می
دهد.
برای اوباما، کامرون و هولاند، جنايت واقعی قذافی استقلال
اقتصادی ليبی و هدف اعلام شده او برای متوقف کردن فروش
بزرگترين منبع نفت افريقا به دلار آمريکا بود. دلار های
نفتی، تکيه گاه قدرت امپراطوری آمريکايی است. قذافی بی
باکانه برای حمايت از پول مشترک افريقايی مورد پشتيبانی
طلا برنامه ريزی کرد، بانک تماما افريقايی را بنا کرد و
اتحاد اقتصادی بين کشورهای دارای منابع گرانبها را ترويج
نمود. خواسته او خواه ناخواه عملی می شد، چون ملت های
بسياری به خاطر آن که آمريکا برای «ورود» به افريقا و دادن
رشوه به دولت های افريقايی با «شراکت» نظامی آماده می شد
با آمريکا ناسازگار بودند.
به دنبال حمله ناتو تحت پوشش قطعنامه شورای امنيت، اوباما،
به گارکای چنگو (نويسنده در مجله فارين پليسی) نوشت، «٣۰
ميليارد دلار از بانک مرکزی ليبی، که قذافی برای تاسيس
بانک مرکزی افريقا و پول دينار با پشتوانه طلای افريقايی
اختصاص داده بود ضبط شد.
جنگ «بشر دوستانه « عليه ليبی نمونه ای آشنا به قلب های
ليبرال غربی، به ويژه در رسانه ها را پيش کشيد. در سال
۱۹۹۹ ، بيل کلينتون و تونی بلر ناتو را به بمباران صربستان
گسيل کردند، چون به دروغ ادعا می کردند، صرب ها عليه
البانی تبارها در استان تجزيه طلب کوزوو مرتکب «نسل کشی»
شده اند.
داويد شفر سفير آمريکايی متهم به جنايت جنگی، ادعا کرد که
حدود «۲۲۵.۰۰۰ مرد آلبانی تبار ۱۴تا ۵۹ ساله»ممکن است کشته
شده باشند. کلينتون و بلر هولوکاست و «روح جنگ جهانی دوم»
را فرا خواندند. متحدين قهرمان غرب ارتش رهايی بخش کوزوو
بودند، که پرونده جنايی ان ها باطل شده بود. رابين کوک
وزير امور خارجه بريتانيا، به آن ها گفت هر زمان که لارم
ديدند به موبايل او زنگ بزنند.
با اتمام بمباران ناتو، و ويرانی بسياری از زير ساخت های
صربستان، از جمله مدرسه ها، بيمارستان ها، صومعه ها و
ايستگاه تلويزيون ملی، گروه های جستجوی بين المللی برای
نبش قبرشاهد هولوکاست در کوزوو پخش وپلا شدند. اف بی آی از
يافتن گور جمعی ساده ای ناتوان ماند و به کشور بازگشت. تيم
تحقيقاتی اسپانيايی همان کار را انجام داد، و رهبر تيم آن
را با عصبانيت «يک چرخش معنايی از سوی ماشين تبليغات جنگ»
اعلام کرد. يک سال بعد، دادگاه سازمان ملل در يوگسلاوی
ارقام نهايی کشته های کوزوو را اعلام کرد: ۲۷٨٨ نفر. اين
تعداد مبارزان هر دو طرف و کشته های صرب و رومانيايی توسط
ارتش رهايی بخش کوزوو را هم شامل می شد. هيچ نسل کشی ای
وجود نداشت. هولوکاست يک دروغ بود. حمله ناتو کلاهبرداری
بوده است.
پشت دروغ، هدف خطرناکی وجود داشت. يوگسلاوی يگانه فدراسيون
مستقل چند مليتی بود که بعنوان پل سياسی و اقتصادی در جنگ
سرد ايستاده بود. بسياری از تاسيسات آن و کارخانه های
توليدی بزرگ آن دارای مالکيت عمومی بود. اين امر برای
گسترش جامعه اروپايی، به ويژه برای آلمان جديدا متحد شده،
که رفتن به شرق را برای گرفتن «بازار طبيعی» خود در استان
های کرواسی و اسلونی يوگسلاوی آغاز کرده بود قابل قبول
نبود. در آن زمان اروپايی ها در سال ۱۹۹۱ در ماستريخت برای
طرح برنامه های خود برای منطقه منحوس يورو ديدار داشتند،
معامله ای پنهانی انجام گرفته بود، آلمان بايد کرواسی را
به رسميت می شناخت. يوگسلاوی به فنا محکوم شده بود.
در واشنگتن، آمريکا شاهد بود که اقتصاد مبارز يوگسلاوی وام
های بانک جهانی را رد می کند. ناتو، آن زمان عتيقه تقريبا
از بين رفته جنگ سرد، در حال بازسازی بعنوان مجری
امپرياليستی بود. در کنفرانس «صلح» ۱۹۹۹ کوزوو در رمبول
فرانسه، صرب ها به اجرای راهکارهای دورويانه متهم شده
بودند. اصلاحيه رمبول پيوست مخفی ب را شامل می شد، که
نماينده آمريکا در آخرين روز وارد اصلاحيه کرد. اين پيوست
اشغال کامل يوگسلاوی - کشوری با خاطرات تلخ اشغال نازی - و
کاربست «اقتصاد بازار آزاد» و خصوصی سازی تمام دارايی های
دولتی را اعلام می کرد. هيچ کشور مستقلی نمی توانست اين
ضميمه را امضا کند. تنبيه با سرعت دنبال شد، بمب های ناتو
بر کشوری بی دفاع باريدن گرفت. آن (اقدام) منادی فاجعه در
افغانستان و عراق، سوريه و ليبی و اکرايين بود.
از سال ۹۴۵، بيش از يک سوم اعضا سازمان ملل ـ ۶۹ کشور ـ
برخی يا تمام مصايب زير را به دستان فاشيسم مدرن آمريکا
تحمل کرده اند:
مورد تجاوز قرار گرفته اند، دولت هايشان سرنگون شده است،
جنبش های مردمی آن ها سرکوب گشته است، انتخابات های ن ها
متوقف شده است، مردمانشان بمباران شده اند و اقتصاد هايشان
از هر محافظتی تهی شده است، جامعه هايشان هدف محاصره زمين
گير معروف به «تحريم ها» قرار گرفته است.
مارک کورتيس تاريخ نگار بريتانيايی کشته ها را ميليون ها
بر آورد می کند. در هر موردی، دروغ بزرگی به صورت راهبردی
به کار گرفته شده بود.
اين ها کلمه های سخنرانی افتتاحيه اوباما در کنگره در سال
۲۰۱۵ بودند:
«امشب، برای اولين بار پس از يازده سپتامبر، ماموريت
مبارزه ما در افغانستان تمام می شود».
اما در حقيقت حدود ۱۰.۰۰۰ سرباز و ۲۰.۰۰۰ مقاطعه کار نظامی
(مزدورها) با ماموريت نامحدود در افغانستان باقی می مانند.
اوباما گفت «طولانی ترين جنگ در تاريخ آمريکا به نتيجه
آبرومندی ختم می شود».
در واقع در سال ۲۰۱۴ در افغانستان غيرنظامی های بيشتری
نسبت به آمار تمام سال هايی که سازمان ملل ثبت کرده است
کشته شدند. اکثريت کشته شده ها – غيرنظامی و سرباز- در طی
رياست جمهوری اوباما کشته شده اند.
تراژدی افغانستان يادآور جنايت حماسی در هندو چين است.
زبينيو برژينسکی پدرخوانده سياست های آمريکا از افغانستان
تا امروز در کتاب قابل ستايش و بسيار نقل قول شده اش «تخته
شطرنج: برتری آمريکايی و دستورهای جغرافی راهبردی آن» می
نويسد که اگر آمريکا مايل به حفظ اروسيا و سلطه جهانی است،
نمی تواند يک دموکراسی مردمی را حفظ کند، چون «تعقيب قدرت،
هدفی نيست که بر احساسات مردمی فرمان براند... دموکراسی
دشمن بسيج امپرياليستی است.»
حق با اوست. همان گونه که ويکی ليکس و ادوارد اسنودن افشا
کرده اند، يک کشور امنيتی و پليسی، دموکراسی را غصب می
کند.
در سال ۱۹۷۶، برژينسکی، مشاور امنيت ملی کارتر، نقطه نظر
خود را با وارد کردن ضربه مرگبار به اولين و تنها دموکراسی
افغانستان ثابت کرد. چه کسی از اين تاريخ حياتی آگاه است؟
در دهه ۱۹۶۰ يک انقلاب مردمی افغانستان، فقير ترين کشور
کره زمين را، با سرنگون کردن نهايی بقايای رژيم اشرافی در
سال ۱۹۷٨ جاروب کرد. حزب دموکراتيک خلق افغانستان دولت را
تشکيل داد و برنامه ای اصلاحی را که از بين بردن
فئوداليسم، آزادی همه مذهب ها، حقوق برابر برای زن ها و
عدالت اجتماعی برای اقليت های قومی را شامل می شد اعلام
داشت. بيش از ۱٣۰۰۰ زندانی سياسی آزاد شدند و پرونده های
پليس در ملا عام سوزانده شد.
دولت جديد برای اولين بار بهداشت رايگان برای فقيرترين ها
را مطرح کرد، بيگاری بر انداخته شد، برنامه سواد آموزی
عمومی به اجرا درآمد.
برای زن ها، پيشرفت ها بی سابقه بود. تا اواخر دهه ۱۹٨۰،
نيمی از دانشجوهای دانشگاه ها زن بودند، و زن ها تقريبا
نيمی از پزشک ها، يک سوم کارمند ها و اکثريت آموزگارها
افغانستان را تشکيل می دادند.
سايرا نورانی، يک جراح زن يادآورمی شود، «هر دختری می
توانست به دبيرستان و دانشگاه راه پيدا کند. می توانستيم
هر جا که می خواستيم برويم و هر چه را که دوست داشتيم
بپوشيم. ما به رفتن به کافه و سينما برای ديدن آخرين فيلم
های هندی در روز جمعه و گوش دادن به آخرين موسيقی عادت
کرده بوديم. همه آن ها زمانی که مجاهدين پيروزی را آغاز
کردند رو به وخامت گذاشت. آن ها کشتن آموزگارها و آتش زدن
مدرسه ها را آغاز کردند. ما وحشت کرده بوديم. فکر کردن به
آن که اين افراد مورد حمايت غرب هستند مسخره وغمناک بود».
دولت حزب دموکراتيک خلق مورد حمايت اتحاد شوروی بود، ولو
اين که سايروس ونس وزير امور خارجه پيشين بعداً پذيرفت که
«هيچ نشانه ای از همدستی شوروی (در انقلاب) وجود نداشت» با
وحشت از جنبش های رهايی بخش در سراسر جهان، برژينسکی به
قطع دريافت که اگر افغانستان تحت هدايت حزب دموکراتيک خلق
پيروز شود، استقلال و پيشرفت آن می تواند «خطر نمونه ای
اميدبخش» را مطرح نمايد.
در سوم جولای ۱۹۷۹ منشی کاخ سفيد اجازه حمايت از گروه های
«بنيادگرا»ی معروف به مجاهدين را صادر کرد، برنامه ای که
به بيش از ۵۰۰ ميليون دلار تسليحات و ساير کمک های آمريکا
در سال بالغ شد. هدف سرنگونی اولين دولت اصلاح طلب سکولار
افغانستان بود.
در اوت ۱۹۷۹، سفارت آمريکا در کابل گزارش داد که «بزرگترين
منافع آمريکا... می تواند با واگذاری (دولت حزب دموکراتيک
خلق افغانستان) برآورده شود». يعنی اين که تأخير هرچه
بيشتر آن می تواند به معنی اصلاح های اجتماعی و اقتصادی
بيشتر در افغانستان باشد (جان پيلگر).
مجاهدين، نيای القاعده و دولت اسلامی (داعش) بودند. آن ها
گلبدين حکمتيار را که ده ها ميليون دلار پول نقد از سيا
دريافت کرد شامل می شدند. ويژگی حکمتيار قاچاق ترياک و
پاشيدن اسيد به چهره زنانی بود که از پوشيدن حجاب خودداری
می کردند. حکمتيار به لندن دعوت شد و از سوی تاچر نخست
وزير بعنوان «مبارز آزادی» مورد تجليل قرار گرفت.
چنين متعصب هايی اگر در جهان قبيله ای خود باقی می ماندند
برژينسکی نمی توانست جنبش جهانی برای ترويج بنيادگرايی
اسلامی در آسيای ميانه برای تضعيف آزادی سياسی سکولار و
«بی ثبات» کردن اتحاد شوروی راه اندازد و به گفته خود در
زندگی نامه اش «تعدادی مسلمان تحريک شده» را خلق نمايد.
برنامه کلان او با جاه طلبی های ضيا الحق ديکتاتور پاکستان
برای سلطه بر منطقه هم زمان بود.
در سال ۱۹٨۶، سيا و سازمان اطلاعات پاکستان، آی اس آی،
استخدام افراد از سراسر جهان برای پيوستن به جهاد افغان را
آغاز کردند. اسامه بن لادن مولتی ميلياردر سعودی يکی از آن
ها بود. عاملينی که در نهايت به طالبان و القاعده پيوستند،
در يک کالج اسلامی در بروکلين نيويورک به استخدام در
آمدند، و در يک کمپ سيا در ويرجينيا تحت آموزش های مقدماتی
قرار گرفتند. اين «عمليات سليکون» خوانده می شد. موفقيت آن
در سال ۱۹۹۶ زمانی که محمد نجيب الله آخرين رئيس جمهور حزب
دموکراتيک خلق افغانستان ـ که برای درخواست کمک به مقابل
سفارت سازمان ملل رفته بود ـ توسط طالبان از تير چراغ برق
آويزان شد جشن گرفته شد.
«پی آمد ناخواسته» عمليات سيليکون و «تعدادی مسلمان تحريک
شده» آن ۱۱ سپتامبر بود. عمليات سيليکون به «جنگ عليه
ترور» تبديل شد، که در طی آن مردها، زن ها و کودکان بی
شماری در سراسر جهان اسلام، از افغانستان تا عراق، يمن
سومالی و سوريه جان خود را از دست دادند. پيام انتقام اين
بود و هست که «يا با ماييد يا عليه ما».
ريسمان مشترک فاشيسم، در گذشته و حال، کشتار جمعی است.
دخالت آمريکا در ويتنام «منطقه های آزاد آتش»، «شمارش
جسدها» و «آسيب مجاور» خود را داشت.
در استان گوانگ نگای، جايی که من از آن جا گزارش تهيه
کردم، هزارها غيرنظامی («گوک ها») توسط آمريکا کشته شدند،
با اين حال تنها يک کشتار جمعی، در مای لای، به ياد مانده
است.
در لائوس و کامبوج، بزرگترين منطقه بمباران شده در تاريخ،
فصل تازه ای از ترور را فراهم کرد که امروز منظره گودال
های به هم پيوسته ناشی از بمب، از هوا، شبيه گردن بند غول
به نظر می رسد. بمباران کامبوج داعش خود را به وجود آورد
که از سوی پل پت هدايت می شد.
امروز The “blowback” of Operation بزرگترين کارزار منحصر
به فرد ترور موجب اعدام تمام خانواده ها، ميهمان های
عروسی، مويه کنان عزاداری ها است. اين ها جنايت های اوباما
هستند.
بنا به نوشته نيويورک تايمز، اوباما انتخاب خود را از
«ليست کشتار» سيا انتخاب می کند که هر چهارشنبه در اتاق
کار او عرضه می شود. او سپس، بدون ذره ای توجيه قانونی، در
مورد اين که چه کسی زنده بماند و چه کسی بميرد تصميم می
گيرد. اسلحه اعدام او موشک های هليفاير هستند که توسط
هواپيمای بی سرنشين معروف به پهپاد حمل می شوند. اين موشک
ها قربانی های خود را کباب می کنند و منطقه را با بقايای
خود آرايش می دهند.
هر « ضربه» ای در پرده نمايش بسيار دوری بعنوان «باگ اسپلت
Bugsplat» ثبت می شود.
متحد کردن فاشيسم قديم و جديد آيين برتری است. اوباما با
احضاربيانيه های خرافه گرايی ملی از دهه ۱۹٣۰ گفت: «من با
تمام وجود به استثايی بودن آمريکايی ها اعتقاد دارم».
همان گونه که آلفرد. دبليو مک کوی تاريخ دان خاطر نشان
کرده است، کارل اسميت مريد هيتلر بود که گفت: «فرمانروا
است که استثنا را تعيين می کند».
اين چکيده آمريکا گرايی، ايدئولوژی مسلط جهانی است. که به
عنوان يک ايدئولوژی يغماگر به رسميت شناخته نشده که دست
آورد يک سان يک مغزشويی به رسميت شناخته نشده است باقی می
ماند. ايدئولوژی ای که به صورت موذيانه و اعلان نشده، به
عنوان روشنگری در مسير نمايش داده می شود، که خود بزرگ
بينی آن فرهنگ غربی را تشکيل می دهد.
من در يک رژيم سينمايی درخشان آمريکايی، که تقريبا تمام آن
يک انحراف است بزرگ شده ام. من تصوری از آن که ارتش سرخ
بود که بخش اعظم ماشين جنگی نازی را، به قيمت جان بيش از
۱٣ ميليون سرباز نابود کرد نداشتم. در مقابل تلفات
آمريکايی، از جمله در اقيانوس آرام ۴۰۰.۰۰۰ نفر بود.
هاليوود اين را وارونه کرد.
اکنون تفاوت آن است که بيننده های سينما به دست افشانی در
«تراژدی» آمريکايی های جامعه ستيزی که مجبورند مردم را در
محل های دور بکشند ـ درست همان طور که خود رئيس جمهور آن
ها را می کشد ـ دعوت می شوند.
کلينت ايستوود هنرپيشه و کارگران، تجسم خشونت هاليوود،
امسال نامزد دريافت اسکار به خاطر فيلم تيرانداز آمريکايی
بود، که در باره قاتلی مجاز و احمق است. نيويورک تايمز آن
را «فيلم ميهن پرستانه ای که رکورد تمام بيننده ها را در
روزهای آغازين خود شکست» توصيف کرد.
هيچ فيلم قهرمانی از در آغوش گرفتن فاشيسم آمريکا وجود
ندارد. در طی جنگ جهانی دوم، آمريکا (و بريتانيا) عليه
يونان که قهرمانانه عليه نازيسم جنگيده بود و در برابر
برآمدن فاشيسم يونانی مقاومت می کرد وارد جنگ شدند. در سال
۱۹۶۷، سيا به خوانتای نظامی فاشيست برای کسب قدرت در آتن ـ
همان کاری که در برزيل و بيشتر کشورهای آمريکای لاتين
انجام داد ـ ياری رساند. به آلمانی ها و اروپای غربی هايی
که با تجاوز و جنايت های نازی عليه بشريت ساخت و پاخت کرده
بودند بهشت امنی در آمريکا اعطا شد، بسياری از آن ها نور
چشمی بودند و به استعداد آن ها پاداش داده شد. ورنر فون
براون هم «پدر» بمب ترورV-۲ نازی بود هم پدر برنامه فضايی
آمريکا.
در دهه ۱۹۹۰، اروپای شرقی و بالکان بعنوان جمهوری های
پيشين شوروی، به پاسگاه های مرزی نظامی ناتو تبديل شدند،
به ورثه يک جنبش نازی در اکرايين فرصت داده شد. از فاشيسم
اکرايينی مسئول مرگ هزارها يهودی، روس، لهستانی در طی
تجاوز نازی ها به اتحاد شوروی، اعاده حيثيت شد و «موج
جديد» آن از سوی انتقام جوها بعنوان «ملی گرا»ها مورد
ستايش قرار گرفت.
اين ستايش در سال ۲۰۱۴ زمانی که دولت اوباما ۵ ميليارد
دلار در يک کودتا عليه دولت منتخب ريخت و پاش کرد به اوج
رسيد. سربازهای ضربت نئونازی های معروف به جناح راست و
سوبودا بودند. رهبرهای آن ها از جمله اوله تيهانيبوک، برای
تبرئه خود «مافيای مسکو – يهودی» و «ديگر تفاله ها»، از
جمله گی ها، فمنيست ها و افرادی از چپ سياسی را دعوت کرده
بودند.
اين فاشيست ها اکنون در داخل دولت کودتای کيف يک پارچه شده
اند. معاون اول سخنگوی پارلمان اکرايين، آندری پاروبی، يکی
از رهبر های حزب حاکم، يکی ازبنيان گذارهای سوبودا است. در
۱۴ فوريه پاروبی به واشنگتن پرواز کرد تا «آمريکا به ما
سلاح های پيشرفته دقيق» اعطا کند. اگر موفق شود، از سوی
روسيه يک اقدام جنگی تلقی خواهد شد.
هيچ رهبر غربی از زنده سازی فاشيسم در قلب اروپا سخنی
نگفته است ـ به استثنای ولاديمير پوتين، که مردم او در
تجاوز نازی ها که از سراسر مرز اکرايين وارد شد ۲۲ ميليون
نفر تلفات دادند.
در کنفرانس امنيت اخير مونيخ، معاون اروپايی و امور اروپای
اوباما، ويکتوريا نولند، با سوءاستفاده از کنفرانس در باره
مخالفت رهبرهای اروپا با مسلح کردن رژيم کيف از سوی آمريکا
ياوه سرايی کرد.
او وزير دفاع آلمان را «وزير شکست» خواند. نولند بود که
کودتای کيف را مهندسی کرد. نولند همسر رابرت دی کاگان، يک
نئو کان تابناک و موسس پروژه ماورا راست افراطی برای قرن
جديد آمريکايی، مشاور سياست خارجی ديک چنی بود.
کودتای نولند جزء برنامه نبود. ناتو برای تصرف پايگاه
دريايی آب گرم تاريخی، قانونی روسيه در کريمه تدارک ديده
بود. اکثر جمعيت روس کريمه ـ که به صورت غيرقانونی در سال
۱۹۵۴ توسط نيکيتا خروشچف به اکرايين ملحق شد ـ به صورت يک
پارچه به بازگشت به روسيه رای دادند، همان طور که در دهه
۱۹۹۰ رای داده بودند. رفراندوم داوطلبانه، مردمی و تحت
نظارت بين المللی برگزار شد. هيچ دخالتی وجود نداشت.
هم زمان، رژيم کيف عمليات عليه جمعيت قومی روس در شرق را
با درنده خويی پاکسازی قومی آغاز کرد. با به کار گرفتن
رزمنده های نئونازی به روش اس اس، برای محاصره شهرها و
شهرک ها بمب پرتاب کردند و کمين کردند.
آن ها از گرسنگی دادن جمعی بعنوان يک اسلحه استفاده کردند،
برق را قطع کردند، حساب های بانکی را بستند، خدمات اجتماعی
و پرداخت مستمری ها را متوقف کردند. بيش از يک ميليون
پناهنده از راه مرزها به روسيه گريختند. در رسانه های
غربی، آن ها به فرار جمعی از خشونتی تبديل شدند که «دخالت
روسيه» سبب آن شده بود.
فرمانده ناتو، ژنرال بريدلاو – که نام و اقدام های او ممکن
است الهام بخش فيلم استنلی کوبريک دکتر استرنج لاو بوده
باشد ـ اعلام کرد که ۴۰۰۰۰ سرباز روس «جمع آوری» شده اند.
در عصر شهادت رصد ماهواره، او چيزی عرضه نکرد.
روس زبان ها و مردم دو زبانه اکرايين – يک سوم جمعيت – مدت
طولانی برای فدراسيونی که هم بازتاب دهنده تنوع قومی کشور
و هم خودگران و مستقل از مسکو باشد تلاش کرده اند. اکثريت
«جدايی طلب» نيستند بلکه شهروند هايی هستند که خواستار
زندگی امن در کشور خود هستند و با تصرف قدرت در کيف
مخالفند. شورش و تاسيس «کشورهای» خودگردان واکنشی در برابر
حمله های کيف بر آن هاست. از اين واقعيت برای شنونده های
غربی توضيح زيادی داده نشده است.
در دوم می ۲۰۱۴، در اودسا، ۴۱ روس در دفتر مرکزی اتحاديه
کارگری با حضور پليس در نزديکی محل زنده به آتش کشيده
شدند. ديمترو ياروش رهبر جناح راست قتل عام را بعنوان «روز
درخشان ديگری در تاريخ ملی ما» ستايش کرد. در رسانه های
آمريکايی و بريتانيايی اين ماجرا بعنوان «تراژدی مه آلود»ی
که به «برخورد» بين «ملی گرا»ها (نئو نازی ها) و «جدايی
طلب ها» (افرادی که برای رفراندوم در باره اکرايين فدرال
امضا جمع می کردند) منجر گشت گزارش شد.
نيويورک تايمز ماجرا رابه بهانه آن که تبليغات روسی نسبت
به سياست های فاشيستی و سامی ستيز دست نشانده جديد واشنگتن
هشدار می داد دفن کرد. وال استريت جورنال با اظهار آن که ـ
«دولت می گويد، آتش مرگبار اکرايين احتمالا از سوی شورشی
ها جرقه خورد» قربانی ها را محکوم کرد. اوباما به خوانتا
به خاطر «خودداری» تبريک گفت.
اگر بتوان پوتين را تحريک کرد که به کمک آن ها بيايد، نقش
«منفور» از قبل مقدر شده او در غرب دروغی را که روسيه در
حال حمله به اکرايين است توجيه خواهد کرد.
در ۲۹ ژانويه، فرمانده عالی ارتش اکرايين، ژنرال ويکتور
موژمکو، زمانی که در يک کنفرانس خبری قاطعانه گفت: «ارتش
اکرايين در حال مبارزه با واحد های عادی ارتش روسيه نيست»
تقريبا به صورت غيرعمدی هر مبنايی برای تحريم های آمريکا و
اتحاديه اروپا عليه روسيه را رد کرد. شهروندهای منفردی» که
عضو «گروه های مسلح غيرقانونی» هستند وجود داشتند، اما
هجوم روس ها وجود نداشت. اين در خبر ها نبود. واديم
پريستايکو، معاون وزير امور خارجه کيف، خواهان «جنگ تمام
عيار» با روسيه مسلح به سلاح هسته ای شد.
در ۲۱ فوريه جيمز اينهوف سناتور آمريکايی، يک جمهوری خواه
اکلاهما، لايحه ای را مطرح کرد که می تواند به تحويل سلاح
های آمريکايی به رژيم کيف مجوز دهد. اينهوف در سخنرانی
سنای خود از عکس هايی که مدت ها بود بعنوان جعلی افشا شده
بودند استفاده کرد تا ادعا کند سربازهای روس در حال ورود
به داخل اکرايين هستند. آن تصاوير يادآور عکس های تقلبی
ريگان از يک تاسيسات شوروی در نيکارگوا، و شواهد تقلبی
کالين پاول به سازمان ملل از سلاح های کشتار جمعی عراق
بود.
شدت کارزار ننگين عليه روسيه و نمايش رئيس جمهور آن بعنوان
يک تبهکار صامت بی شباهت به هيچ چيزی که من بعنوان گزارشگر
می شناسم نيست.
رابرا پری، يکی از روزنامه نگار های محقق برجسته آمريکايی،
که رسوايی ايران کنترا را افشا کرد، اخيرا نوشت:
«هيچ دولت اروپايی، از زمان آدلف هيتلر آلمانی، اعزام
ناگهانی سرباز برای به راه انداختن جنگ عليه جمعيت بومی را
درست ندانسته است، اما رژيم کيف آن را درست می داند و عمدا
چنين کرده است. با اين حال در تمام طيف های رسانه ای /
سياسی غرب تلاش زيادی برای پوشش دادن به اين واقعيت، حتی
تا نقطه انکار واقعيت هايی که به خوبی آشکار شده بودند
وجود داشته است... اگر تعجب می کنيد که جهان چگونه می
تواند به جنگ سوم جهانی بلغزد ـ همان گونه که يک قرن پيش
به جنگ جهانی اول لغزيد ـ تنها کاری که لازم است انجام
دهيد نگاه به ديوانگی بر سر اکرايين است که تاثير روی
واقعيت ها يا دليل را ثابت کرده است.»
در سال ۱۹۴۶، بازپرس دادگاه نورنبرگ به رسانه های آلمان
گفت:
«استفاده توطئه گران نازی ها از جنگ روانی کاملا شناخته
شده است. پيش از هر تجاوز عمده ای، با استثناهای اندکی
ناشی از عجله، آن ها کارزار روزنامه ای حساب شده ای را
برای تضعيف قربانی ها و آماده کردن روانی مردم آلمان برای
حمله به راه انداخته اند... در سامانه تبليغاتی کشور هيتلر
روزنامه های يوميه و راديو بودند که اسلحه های مهمی
بودند.»
در گاردين ۲ فوريه، تيموتی گارتون ـ اش در واقع به جنگ
جهانی دعوت کرد. تيتر مقاله می گفت «پوتين بايد متوقف شود،
و برخی اوقات تنها تفنگ ها می توانند تفنگ ها را متوقف
کنند.» او تاييد کرد که تهديد جنگ ممکن است «يک جنون سوء
ظن احاطه روسی را تغذيه کند»، اما آن تاوان (متوقف کردن
پوتين) است. او ابزارهای نظامی مورد نياز برای اين کار را
به نام مشخص کرد و به خواننده های خود توصيه کرد که
«آمريکا بهترين ابزار را دارد «.
در سال ۲۰۰٣ گارتون ـ اش، استاد اکسفورد، تبليغاتی را که
به قصابی در عراق منجر شد تکرار کرد. او نوشت، صدام حسين
«همان طور که (کالين) پاول مستند کرد، انباشته بزرگی از
سلاح های وحشتناک بيولوژيکی و شيميايی دارد، و باقی مانده
آن را پنهان می کند. او هنوز برای به دست آوردن سلاح هسته
ای تلاش می کند.» او از بلر بعنوان يک «گلدستونی (نخست
وزير بريتانيايی دوران ويکتوريا و رهبر حزب ليبرال) مسيحی
ليبرال طرف دار مداخله» ستايش کرد. در سال ۲۰۰۶ او نوشت،
«اکنون ما با آزمون بزرگ بعدی غرب پس از عراق مواجهيم:
ايران.»
طغيان ها ـ يا آن طور که گارتون اش مطرح می کند «ليبرال
دمدمی شکنجه شده» او ـ نابه هنجارتر از کسانی در بين نخبه
ليبرال اقيانوسی نيستند که به معامله فاوستی (که به خاطر
قدرت روح خود را به شيطان می فروشند) دست می زند. بلر
جنايتکار جنگی رهبر از دست رفته آن هاست.
گاردين، که نوشته گارتون اش در آن به چاپ رسيد، صفحه کاملی
از تبليغات بمب افکن نامرئی آمريکايی چاپ کرد. در تصوير
تهديد کننده ای از هيولای لاکهيد مارتين نوشته شده بود:
«اف ـ ٣۵ عالی برای بريتانيا». اين «وسيله» آمريکايی برای
ماليات دهنده های بريتانيايی ۱.٣ ميليارد پوند هزينه خواهد
داشت، مدل اف های پيشين آن در سراسر جهان قصابی به راه
انداخت. هم ساز با تبليغ کننده اش، سردبير گاردين درخواست
افزايش در بودجه نظامی را داده است.
بار ديگر هدف خطرناکی وجود دارد. حاکمان جهان، اکرايين را
تنها بعنوان يک پايگاه موشکی نمی خواهند، بلکه خواهان
اقتصاد آن هستند. وزير دارايی جديد کيف، ناتاليو جارسکو،
يک مقام ارشد پيشين وزارت کشور آمريکا در مقام مسئول
«سرمايه گذاری» خارجی است. با عجله به او شهروندی اکرايين
اعطا شد.
آن ها خواهان اکرايين به خاطر گاز فراوان آن هستند، پسر جو
بايدن معاون رئيس جمهور در هيئت مديره بزرگترين شرکت نفت،
گاز و توليد هيدورليک اکرايين حضور دارد. توليد کننده های
دانه های ژنتيک، شرکت هايی مانند مونسانتو رسوا، خواستار
خاک حاصلخيز اکرايين هستند
ورای هر چيز، آن ها خواهان روسيه، همسايه نيرومند اکرايين
هستند. آن ها خواهان بالکانيزه کردن يا تجزيه روسيه و بهره
برداری از بزرگترين منبع گاز طبيعی روی زمين هستند. هم
چنان که يخ قطبی ذوب می شود، آن ها خواستار کنترل اقيانوس
قطبی و انرژی غنی آن، و مرزهای طولانی زمينی قطبی روسيه
هستند. مردان آن ها به بوريس يلتسين، مرد مستی، که اقتصاد
کشور خود را تحويل غرب داد عادت کرده اند. جانشين او،
پوتين، روسيه را بعنوان کشوری مستقل دوباره برقرار کرده
است، و اين جرم اوست.
مسئوليت همه ما روشن است. اين مسئوليت شناسايی و افشای
دروغ های بی پروای جنگ سالارها، و هرگز تبانی نکردن با آن
ها است. اين مسئوليت، بيدارکردن مجدد جنبش های بزرگ مردمی
است که تمدنی شکننده را به کشورهای مدرن امپرياليستی
بياورد. مهم تراز همه، اين مسئوليت جلوگيری کردن از تسلط
بر خود ما: افکار ما، انسانيت ما، عزت نفس ما است. اگر
ساکت بمانيم، پيروزی بر ما تضمين شده است، و هلوکاستی از
دور اشاره می کند.
سرچشمه: کانتر پانچ