در بخش اول مقاله ريشه ها، علل جنگ غزه،
رويدادهای پس از قرار صلح اسلو، نقش اسراييل در شكست روند صلح
و در تضعيف سازمان آزاديبخش فلسطين و تقويت حماس را مورد بررسی
قرار داديم. در آن جا به اين موضوع اشاره كرديم كه بهانه ی
پاسخ به پرتاب موشك های حماس و «افسانه ی دفاع از خودِ»
اسراييل دستاويزها و وسايل توجيه كشتار و جنايت اند و در
روزگارانی كه حماس وجود نداشت جهانيان همچنان شاهد جنايت های
اسراييل عليه مردم فلسيطن و تجاوزهای آن به كشورهای همسايه
بودند.
۶۰ سال ستم و جنايت عليه مردم فلسطين
شكل گيری صهيونيسم، تشكيل دولت اسراييل، سلب مالكيت از فلسطينی
ها و راندن آنان از سرزمين خود، ريشه ی درگيری پايان ناپذيری
است كه از ۶۰ سال پيش تا كنون در خاورميانه جريان دارد و هر
روز ابعاد پيچيده تری به خود گرفته است.
در اوايل قرن بيستم ساكنان سرزمين فلسطين را به طور عمده عرب
ها و مسلمانان تشكيل می دادند. در آن زمان قريب ۸۰ هزار يهودی
و ۷۰ هزار مسيحی در كنار۶۰۰ هزار مسلمان عرب زندگی می كردند.
پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در اواخر سال ۱۹۱۷، جامعه ی
ملل كه در آن زمان تنها ۱۰ دولت را در بر می گرفت، با ايجاد
نظام «قيموميت» اداره ی امور برخی از جوامع اين امپراتوری را
به كشورهای انگليس و فرانسه واگذار كرد. در اين ارتباط قيموميت
فلسطين در ۲۴ ژانويه ۱۹۲۲ به بريتانيا واگذار شد. نزديك به ۵
سال پيش از اين «قيموميت» بريتانيا در ماه های پايانی جنگ، بيت
المقدس را اشغال كرده بود.
.بدينگونه،۲۰ سال پيش از هالوكاست، دولت بريتانيا در چارچوب
تامين منافع خود در منطقه زمينه های ايجاد دولت اسراييل را به
دست صهيونيست ها و بيرون راندن عرب های فلسطين از مناطق مسكونی
و سرزمين خود فراهم ساخت. فلسطينی ها در برابر طرح دولت انگليس
و اعلاميه ی بالفور خواست تشكيل يك حكومت ملی و مسؤل را در
برابر يك مجلس منتخب تمامی ساكنان سرزمين فلسطين، اعم از
مسلمان، يهودی و مسيحی مطرح كردند. اما، منافع انگليس و جنبش
صهيونيستی در حال پيشروی، مانع تحقق چنين خواستی بودند. جنبش
صهيونيستی و «آژانس يهود» با استفاده از همه ی امكانات، از
جمله كمك همه جانبه ی انگليس به سازماندهی مهاجرت يهوديان و
استقرار آن ها در فلسطين پرداختند.
صهيونيست ها با سازماندهی مهاجرت، خريد زمين، بيرون راندن
بوميان عرب از سرزمين خود و تاسيس نوعی مجلس و سازمان ميليشيای
يهودی «هاگاتا» از يك سو تناسب جمعيت را تغيير می دادند و از
سوی ديگر پايه های دولت و ارتش آينده را می ريختند. با وجود
اين، ابعاد مهاجرت در دهه ی نخست پس از جنگ جهانی اول محدود
بود و تعداد يهوديان در فلسطين تا سال ۱۹۲۸ از ۱۵۵ هزار تجاوز
نكرد.
ناگفته نماند كه هم در آغاز تشكيل جنبش صهيونيستی و هم در سال
های گسترش آن، يهوديان با ناسيوناليسم نژادپرستانه ی صهيونيسم
مخالف بودند. آن ها موطن اصلی خود را نه «سرزمين موعود» بلكه
زادگاه خويش و سرزمين هايی می دانستند كه در آن مقيم بودند.
آلبرت آينشاين، درباره ی ايده ی ايجاد دولت يهود، با پيشبينی
رشد ناسيوناليسم تنگ نظرانه در آن، می گفت: «دركی كه من از
ايده ی اصلی يهوديت دارم با ايده ی يك دولت يهودی با مرزهای
مشخص، با ارتش و به هر حال نوعی قدرت دنيوی مغاير است.... من
از خسارات درونی كه ]اين دولت[ به دنبال خواهد آورد، خصوصاً از
رشد يك ناسيوناليسم تنگ نظرانه در صفوف خودمان هراس دارم.»
شركت يهوديان در جنبش های انقلابی، در جنبش های سوسياليستی و
كمونيستی در دهه های اول قرن بيستم كه فرامذهبی و مبلغ همبستگی
جهانی بودند، وجود اتحاديه های كارگری يهودی (بونديست ها) در
روسيه، لهستان و ليتوانی كه هويت ملی و سوسياليستی داشتند و بر
پايه ی اصول طبقاتی شكل گرفته بودند و همچنين ادغام و آميزش
يهوديان با ملت های ديگر و درصد بالای ازدواج های مختلط در
آلمان و فرانسه، همه ی اين ها نافی جنبش صهيونيستی و نافی
تشكيل «دولت يهود» بود. افزون بر اين، بخشی از جامعه ی مذهبی
نيز با اين اعتقاد كه دولت يهود جز با ظهور دوباره ی «منجی»
نمی تواند تاسيس شود، همواره با صهيونيسم و ايجاد يك «دولت
يهود» مخالف بوده اند.
در ميان صهيونيست ها و معتقدان به تاسيس «دولت يهود» نيز عده
ای ضرورتی در ايجاد اين دولت «در سرزمين موعود» نمی ديدند. در
همان آغاز فعاليت جنبش صهيونيستی حتا برخی از نزديكان هِرتسِل،
بنيانگذار اين جنبش، پيشنهاد می كردند كه «دولت يهود» در
آرژانتين يا اوگاندا تشكيل شود.
جنايت های نژادپرستانه ی نازی ها، كوره های آدم سوزی و كشتار
يهوديان در آلمان و كشورهای اشغال شده به دست نازی ها، نقشی
بزرگ در موفقيت و پيشروی جنبش صهيونيستی و هموار ساختن راه
تشكيل يك دولت يهودی ايفا نمود. با آغاز گسترش كشتار يهوديان
در آلمان، آهنگ مهاجرت به فلسطين شدت گرفت و فعاليت صهيونيست
ها برای استقرار يهوديان در آن سرزمين بيش از پيش گسترش يافت.
بسط دامنه ی مهاجرت به فلسطين و فعاليت صهيونيست ها در اشغال
اراضی، تضاد ميان اعراب و يهوديان را در فلسطين تشديد كرد و به
ايجاد مقاومت و شورش عليه مهاجرت و رشد جنبش های ضد انگليس و
فرانسه در جهان عرب منجر گرديد. خواست اصلی اين جنبش ها- كه از
۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ جريان داشت- توقف مهاجرت يهوديان به فلسطين بود.
در جريان اين شورش ها چند هزار نفر به قتل می رسند. با وجود
اين، همكاری آژانس يهود با بريتانيا در اين سال ها گسترش می
يابد. سازمان ميليشيای يهود توسط انگليس تجهيز می شود. كارخانه
های مخفی اسلحه سازی توسط صهيونيست ها در فلسطين ايجاد می
گردد. گروه های صهيونيستی برای انجام عمليات تروريستی سازمان
داده می شوند و واحدهای ميليشيای يهود بوسيله افسران انگليسی
آموزش داده می شوند.
مقاومت در فلسطين و گسترش اعتراض در كشورهای عربی، ناگزير
انگليس را كه در اوضاع جنگ به حمايت اعراب نياز داشت وادار می
كند در استراتژی و سياست های خود در برخورد با مساله ی فلسطين
تغييراتی بوجود آورد. بريتانيا در ماه مه ۱۹۳۷ با انتشار يك
«كتاب سفيد» اين تغييرات را اعلام می كند. در اين كتاب در مورد
فلسطين گفته می شود كه «اعلاميه ی بالفور به هيچ وجه به معنای
آن نيست كه فلسطين بر خلاف خواست ساكنان آن به يك دولت يهودی
تبديل شود.» در اين كتاب همچنين با صراحت خاطر نشان می گردد كه
تعهدات قبلی بريتانيا نمی تواند «پايه ی عادلانه ای برای
مطالبات فلسطين در جهت تبديل به دولت عربی باشد.»
در چارچوب سياست جديد انگليس در اين باره سه نكته ی مهم تصريح
می شود:
۱- تشكيل يك دولت مستقل فلسطين در فاصله ی ۵ سال كه در آن هم
عرب ها و هم يهوديان شركت داشته باشند و مسؤوليت دولت، با
رعايت منافع اساسی طرفين، ميان آنان تقسيم شود.
۲- تا زمان تشكيل اين دولت مهاجرت يهوديان با آهنگی پيش رود كه
جمعيت يهودی فلسطين به يك سوم كل جمعيت برسد. پس از ايجاد اين
تناسب هر مهاجرتی بايد با توافق عرب های فلسطين انجام گيرد.
۳- خريد زمين ها توسط يهوديان محدود و ممنوع گردد.
آژانس يهود با وجود مخالفت شماری از صهيونيست ها، از آن جا كه
مصالح خويش را در آن زمان در همراهی با انگلستان می دانست،
ناگزير حمايت خود را از پيشنهادات اعلام داشت. اما به رغم اين
ابراز حمايت و توافق ظاهری، اختلاف ميان آژانس يهود و انگليس
نمی توانست پنهان بماند. اين اختلاف سر انجام جنبش صهيونيستی
را بسوی حاميانی جديد، بسوی آمريكا كشاند. آمريكا بدنبال اين
نزديكی با صهيونيست ها سياست خود را بر حمايت از جنبش
صهيونيستی و مهاجرت يهوديان به فلسطين و ياری رساندن به تسهيل
و تسريع اين مهاجرت قرار دارد.
با اين حمايت، سياست مربوط به محدود ساختن مهاجرت يهوديان به
فلسطين عملاً بر روی كاغذ ماند. صهيونيست ها با توجه به شرايط
جديد و برخورداری از حمايت آمريكا، ده ها هزار مهاجر را
مخفيانه و به طور قاچاق وارد فلسطين كردند. آن ها با بهره
برداری از احساسات انسان دوستانه ی افكار عمومی اروپا می
كوشيدند آن را به حمايت از مهاجرت يهوديان به فلسطين
برانگيزند. تبليغات صهيونيست ها به رغم پوشش انسان دوستانه، در
واقع ابزاری بود برای متحقق ساختن پروژه ی ايجاد يك دولت يهودی
در سرزمين فلسطين. عرب ها در همان زمان در پاسخ به اين تبليغات
به درستی می گفتند كه هدف از مهاجرت به فلسطين نه پناه جستن،
بلكه اشغال «ارض موعود» و تشكيل يك دولت يهودی در خاك فلسطين
است. يهوديان به بسياری از كشورها امكان مهاجرت داشتند. در
فلسطين نيز عرب ها مخالفتی با بخشی از پناه جويان نداشتند و
فلسطين پيش از آن نيز ده ها هزار پناه جوی يهودی را پذيرفته
بود. مخالفت آنان نه پذيرش متعارف و متعادل پناه جويان، بلكه
با پروژه ی صهيونيست ها برای تغيير توازن جمعيت در فلسطين و
شهرك سازی برنامه ريزی شده ی يهوديان در آن سرزمين بود.
پس از پايان جنگ جهانی دوم، امپراتوری انگليس به علت فرسايش ها
و هزينه های ناشی از جنگ، مشكلات بزرگ مالی، وخامت اوضاع داخلی
و ظهور قدرت های جديد در عرصه ی جهانی، ديگر توان لازم را برای
ايفای نقش امپراتوری قدرتمند نداشت و ناگزير شد در صحنه ی جهان
از بسياری مواضع پيشين و حتا بخش هايی از مستعمرات عقب نشينی
كند. در همين ارتباط مساله ی فلسطين را نيز به سازمان ملل
واگذار نمود. وزير خارجه ی انگليس در ۱۸ فوريه ۱۹۴۷ در توضيح
اين تصميم اظهار داشت: «ما نه قادر هستيم پيشنهادهای اعراب يا
يهوديان را بپذيريم و نه می توانيم راه حلی را به همگان تحميل
كنيم».
پس از طرح مساله در سازمان ملل، كميسيون ويژه ای مركب از ۱۱
كشور مامور رسيدگی به موضوع فلسطين شد. كميته ی عالی عرب
كميسيون را تحريم كرد. در نتيجه كميسيون بدون شنيدن نظرات يكی
از دو طرف دعوا، اعراب، گزارش و پيشنهادهای خود را تنظيم كرد و
به مجمع عمومی سازمان ملل ارايه داد. پيشنهاد اكثريت كميسيون
اين بود كه فلسطين به دو كشور يهودی و عربی تقسيم شود و
اورشليم و اماكن مقدس تحت نظارت بين المللی قرار گيرد. در
برابر نظر اكثريت، اقليت كميسيون ايجاد يك دولت فدرال مستقل را
با موجوديت عربی و يهودی پيشنهاد كرد.
در زمان تشكيل كميسيون نامبرده پانصد هزار يهودی و يك مليون و
صد هزار عرب در سرزمين فلسطين ساكن بودند. سرانجام، پس از
گفتگو پيرامون پيشنهاد اكثريت، طرح نهايی سازمان ملل تدوين
گرديد. بنا بر اين طرح در ۵۵ درصد سرزمين فلسطين كه در آن ۵۰۰
هزار يهودی و ۴۰۰ هزار عرب ساكن بودند يك دولت يهودی تشكيل می
شد و در ۴۵ در صد اراضی باقيمانده يك دولت عربی با ۷۰۰ هزار
عرب و چند هزار يهودی تاسيس می گرديد. در بيت المقدس نيز طبق
اين طرح قريب ۲۰۰ هزار نفر- يعنی نيمی عرب و نيمی يهودي- سكونت
می گزيدند.
سازمان ملل در زمان تصويب اين پيشنهاد ۵۶ عضو داشت كه بخشی از
آن زير نفوذ آمريكا و تعدادی وابسته به شوروی سابق بودند.
تصويب قطعنامه مستلزم دو سوم آرا مجمع عمومی بود كه با توجه به
شرايط اشاره شده، سرانجام با آرای آمريكا، شوروی و وابستگان به
آن ها، آرای كشورهای اروپای غربی و فشارهای آمريكا به برخی از
كشورها (از جمله تهديد يونان به قطع كمك و تهديد ليبريا به
تحريم صادرات كائوچو) توانست اكثريت لازم را بدست آورد.
قطعنامه با ۳۳ رای موافق، ۱۳ رای مخالف و ۱۰ رای ممتنع در ۲۹
نوامبر ۱۹۴۷ در مجمع عمومی سازمان ملل به تصويب می رسد.
طرح تقسيم فلسطين به گونه ای كه به تصويب رسيد به طور آشكار به
حق حاكميت ملی و اصول مورد قبول سازمان ملل در تضاد بود. طبيعی
است كه اين طرح نمی توانست مورد قبول اعراب باشد. در سرزمينی
كه موطن اعراب بود و تا بيست سال پيش از تصويب قطعنامه ی
سازمان ملل، يهوديان در آن جا اقليتی بسيار كوچك را تشكيل می
دادند، ايجاد يك دولت يهودی به دنبال زورگويی ها و اقدامات
هدفمند صهيونيست ها و سازمان دهی مهاجرتِ تحت حمايت انگليس و
سپس آمريكا، طبعاً نمی توانست برای ساكنان عرب اين سرزمين و
برای تمامی جهان عرب، امری قابل قبول باشد. افزون بر اين در
همان زمانِ تصويب قطعنامه، يهوديان هنوز يك سوم جمعيت فلسطين
را تشكيل می دادند. اعراب با كدام منطق و با كدام عدالت بايد
می پذيرفتند كه ۵۵ در صد اين سرزمين به يك «دولت يهودی» واگذار
شود و چرا بايد ۴۰۰ هزار نفر از عرب های فلسطين در چارچوب يك
دولت يهودی به يك اقليت تبديل شوند؟
تشكيل دولت اسراييل
چند ماه پس از تصويب قطعنامه، در ۱۴ مه ۱۹۴۸ بن گورين تاسيس
دولت اسراييل را اعلام نمود. اما، قضايا به اين بی عدالتی بزرگ
و نقض آشكار حقوق مردم فلسطين و حق حاكميت آن ها محدود نماند.
صهيونيست ها در پی اشغال فلسطين، اشغال «ارض موعود» بودند و
تحقق اين هدف را، هم پيش و هم بعد از تشكيل دولت اسراييل با
توسل به هر جنايتی پی گيرانه دنبال كردند. دولت صهيونيستی و
نژادگرا، برای تحقق اين هدف ها نمی توانست خصلتی اشغال گر
نداشته باشد و می بايستی برای استقرار در سرزمين موعود، آن را
از سكنه ی بومی خالی كند و هر روز سرزمين های تازه ای را اشغال
نمايد.
سه هفته پس از تصويب طرح تقسيم فلسطين، بن گورين در يك سخنرانی
اعلام داشت كه طرح نامبرده «پايه های يك دولت پايدار يهودی را
تضمين نمی كند.» پس از تاسيس اسراييل نيز بن گورين و ساير
رهبران اين دولت نه مرزهای تعيين شده را پذيرفتند و نه مصوبات
طرحِ درباره ی اتحاد اقتصادی را اجرا كردند. بر عكس تا آن جا
كه در توان داشتند از ايجاد دولت فلسطين جلوگيری كردند و هر
روز سرزمين های جديدی را تصاحب كردند.
از فردای تصويب طرح در سازمان ملل، سياست تهديد و كشتار
فلسطينی ها، سلب مالكيت و وادار ساختن آن ها به ترك سرزمين خود
همچنان بی وقفه ادامه يافت. نمونه ی فراموش نشدنی آن، قتل عام
وحشيانه ی «ديرياسين» در نزديكی بيت المقدس است.
صهيونيست ها ۴ ماه پس از تصويب طرح سازمان ملل و يكماه پيش از
تاسيس دولت اسراييل، در ۹ آوريل ۱۹۴۸، هجوم وحشيانه ای را برای
تصاحب اين دهكده سازمان دادند. در اين يورش جنايتكارانه حدود
۱۱۰ نفر و به روايت هايی حدود ۲۵۰ نفر از اهالی اين دهكده، از
زن و مرد و كودك را قتل عام كردند. اين گونه كشتارها، كه از
جنايت های نازی ها دست كمی نداشت، به «ديرياسين» محدود نبود.
قتل عام در روستای صفصاف و دهكده ی صالحه، يادگارهای ديگری از
جنايات آن دوره است. در اين روستاها، با اين كه اهالی آن جا
پرچم سفيد برافراشته بودند، مورد حمله سربازان مهاجم قرار
گرفتند. آنان زنان و مردان را از يكديگر جدا ساختند، به زنان
تجاوز نموده، مردان را با دست های بسته به قتل رسانده و آن ها
را در گورهای دستجمعی دفن كردند.
يك روز پس از اعلام تاسيس دولت اسراييل، كشورهای عرب همسايه
(اردن، سوريه و مصر) زير فشار نارضايی مردم و خواست آن ها مبنی
بر كمك به مردم فلسطين، بدون آمادگی لازم عليه اين دولت وارد
جنگ شدند. در نتيجه ی اين جنگ كه با وجود چند بار متاركه بيش
از يك سال ادامه داشت، اسراييل مرزهای خود را بسيار فراتر از
حدودی كه قطعنامه ی سازمان ملل تعيين كرده بود، پيش برد و بخش
غربی بيت المقدس را نيز اشغال كرد. با تصاحب سرزمين های جديد
توسط اسراييل ۸۰۰ هزار فلسطينی ساكن اين سرزمين ها آواره شدند
و به كرانه های غربی رود اردن و كشورهای همسايه گريختند.
پس از آتش بس، تلاش های اعراب برای صلح و پيشنهادهای مختلف آن
ها، از جمله پيشنهادات ملك عبدالله، پادشاه اردن، طرح های
سوريه، پيشنهادهای مصر در دوره ی فاروق و پيشنهادهای جمال
عبدالناصر در سال های پس از كودتای «افسران آزاد»، بی نتيجه
ماند. اسراييل در پی اشغال تمامی فلسطين بود و به صلح نمی
انديشيد. برای اسراييل همان گونه كه اِبا اِبان، نماينده ی
اسبق آن در سازمان ملل گفته بود: «قراردادهای آتش بس كافی است.
اگر ما به دنبال صلح برويم، اعراب بهای آن را مطالبه خواهند
كرد. يا سرزمين ها را يا بازگشت آوارگان را يا همه را.» اين
گفتار در واقع بازتاب سياست اسراييل است. اسراييل اين سياست را
به رغم شركت های ظاهری در مذاكرات صلح و كنفرانس های صلح، در
تمام دوران موجوديت خود دنبال كرده است، و كماكان در پی ادامه
ی آن است.
تجاوز به كشورهای عرب همسايه و ا شغال
سرزمين ها
در۵ ژوئن ۱۹۶۷، اسراييل در جريان جنگی سريع (جنگ ۶ روزه) بخش
های بزرگی از باقيمانده ی سرزمين فلسطين را، شامل كرانه ی غربی
رود اردن، نوار غزه و بيت المقدس شرقی به اضافه ی بلندی های
جولان از سوريه و صحرای سينا از مصر، اشغال كرد.
پس از پايان جنگ، شورای امنيت سازمان ملل طی قطعنامه ای
(قطعنامه ی ۲۴۲ مصوب نوامبر ۱۹۶۷) از اسراييل می خواهد سرزمين
های اشغالی را تخليه كند. اما، اسراييل نه تنها مناطق اشغالی
را تخليه نكرد، بلكه با اجرای سياست شهرك سازی يهودی در اين
سرزمين ها مساله ی فلسطين را بغرنج تر و كينه های قومی و نژادی
را شديدتر ساخت، ايجاد شهرك های يهودی كه دو ماه پس از پايان
جنگ آغاز شد، به رغم اعتراضات بين المللی هر روز شتاب بيش تری
يافت، به طوری كه ساكنان شهرك های يهودی نشين در سال ۲۰۰۱ در
بيت المقدس به رقمی بالغ بر ۲۰۰ هزار نفر و در كرانه ی غربی
رود اردن به جمعيتی در همين حدود رسيد. در نوار غزه نيز نزديك
به ۶ هزار يهودی مهاجر در اين شهرك ها ساكن شدند.
امتناع اسراييل از تخليه ی اراضی اشغالی، كشورهای عربی را
سرانجام به جنگ عليه اسراييل كشاند. دولت های مصر و سوريه زير
فشار مردم اين كشورها و افكار عمومی دنيای عرب كوشيدند مناطق
اشغالی را از راه جنگ باز پس گيرند. ارتش های مصر و سوريه در ۶
اكتبر ۱۹۷۳ تلاش برای بازپس گرفتن سرزمين ها را از طريق نظامی
آغاز كردند. اما، اين جنگ با وجود در برداشتن پيروزی هايی برای
مصر و سوريه نتوانست به هدف مورد نظر برسد و مشكل تخليه ی
مناطق اشغالی را حل كند.
چهار سال پس از جنگ اكتبر ۷۳، اسراييل به جای اجرای قطعنامه ی
تخليه ی اراضی اشغالی، با ميانجيگری آمريكا با امضای قرارداد
صلح جداگانه موافقت می كند. با توجه به اين توافق، انور سادات
رييس جمهور مصر، در ۱۹ نوامبر ۱۹۷۷ به بيت المقدس می رود و
قرارداد صلح ميان اسراييل و مصر را امضا می كند. در اين
قرارداد اسراييل موافقت می كند تمامی صحرای سينا را تخليه كند
و به مصر پس دهد. با وجود اين تخليه صحرای سينا قريب ۴ سال و
نيم به طول انجاميد. هزينه ی امضای قرارداد صلح جداگانه ميان
مصر و اسراييل برای دنيای عرب و فلسطينی ها، در هم شكسته شدن
جبهه ی اعراب و تنها شدن فلسطينی ها بود. صلح جداگانه عملا
زمينه تعرض های جديد اسراييل را بيش از پيش هموار ساخت.
در ۱۹ مارس ۱۹۷۸، يعنی قريب ۴ ماه پس از امضای قرارداد صلح
ميان مصر و اسراييل، ارتش اسراييل به جنوب لبنان تجاوز كرد و ۶
هفته پس از تخليه ی صحرای سينا، در ۶ ژوئن ۱۹۸۲ به تهاجمی
گسترده عليه لبنان دست زد. بيروت را محاصره كرد و اردوگاه های
فلسطينی ها و مقر سازمان آزاديبخش فلسطين را بمباران كرد.
لبنان بوسيله ی ارتش اسراييل اشغال شد و جهان بار ديگر شاهد
صحنه های تازه ای از جنايت های اسراييل و اين بار به همراهی
فلانژهای لبنانی متحد آنان- عليه مردم فلسطين و لبنان گرديد.
يورش های وحشيانه ی اسراييل توسط آريل شارون وزير دفاع آن روز
و نخست وزير سال های بعد، طراحی و زير نظر و فرماندهی او به
اجرا درآمد. قتل عام ساكنان اردوگاه های صبرا و شتيلا- كه در
بخش اول اين مقاله بدان اشاره شد- اخراج سازمان آزاديبخش
فلسطين از لبنان و پراكنده شدن اعضای آن در كشورهای مختلف عربی
از جمله نتايج اين يورش و تجاوز وحشيانه بود.
سركوب اردوگاه های فلسطين، ضربه های وارده بر سازمان آزاديبخش،
تعطيل پايگاه های آن در كشورهای همسايه ی اسراييل و ترور
رهبران برجسته ای چون ابوجهاد و ابواياد توسط تروريست های
اسراييل از يك سو و سياست بی عملی و سازشكارانه ی دولت های
عربی از سوی ديگر، دورانی از ركود و بن بست را به مردم فلسطين
و مبارزه ی حق طلبانه ی آن ها تحميل كرد. اما آتشی كه رانده
شدن از وطن و سرزمين در ميان مردم فلسطين برافروخته است، خاموش
نشدنی است. به رغم شكست ها و ناكامی ها، با ايجاد هر فرصتی،
شعله های آن دوباره زبانه می كشد. اين فرصتِ دوباره، قتل چهار
كارگر فلسطينی در غزه بود.
در دسامبر ۱۹۸۷، چهار كارگر فلسطينی شامگاهان در راه بازگشت از
محل كار به خانه به دست اسراييلی ها به قتل می رسند. اين حادثه
جرقه ای بود كه به سرعت سراسر مناطق اشغالی را فرا گرفت و در
مدتی كوتاه به قيام عمومی مردم مناطق اشغالی مبدل شد. با اين
جنبش و قيام (انتفاضه) و ادامه ی بی وقفه ی آن به مدت ۵ سال،
فلسطين بار ديگر به يك مساله ی مهم خاورميانه و جهان تبديل
گرديد.
تاثير انتفاضه بر روی افكار عمومی جهان عرب و فشار آن بر دولت
های عربی، اقدام اين دولت ها را در مساله ی فلسطين اجتناب
ناپذير كرد. افزون بر اين، آمريكا و اسراييل نيز در برابر اين
جنبش كه بازتاب مقاومت درهم ناشكستنی ملتی بود كه با همه ی
سختی ها و آوارگی ها از پای نمی نشست، نمی توانستند بی تفاوت
بمانند. در چنين شرايطی از يك سو دولت های عربی به آمريكا
متوسل شدند و برای انجام اقداماتی در اين زمينه فشار آوردند و
از سوی ديگر رهبران اسراييل علاوه بر فشار ناشی از گسترش
انتفاضه با فشار بخش قابل توجهی از مردم اسراييل و جنبش صلح
اسراييل روبرو بودند كه خسته از جنگ و خشونت خواستار صلح
بودند. آمريكا نيز با توجه به اوضاع بوجود آمده و منافع خود در
منطقه، خواهان نوعی حل و فصل مناقشه ی اعراب و اسراييل بود.
اين حل و فصل، هم شامل عادی سازی مناسبات اسراييل با كشورهای
عربی و ايجاد يك دولت مستقل فلسطين، و هم شامل حفظ سلطه ی
اقتصادی، سياسی و نظامی اسراييل در منطقه می گرديد.
بدين ترتيب، آمريكا در اكتبر ۱۹۹۱ مبتكر برگزاری كنفرانسی
گرديد كه در آن برای نخستين بار هيات های نمايندگی كشورهای
عربی و نمايندگان اسراييل و فلسطين به گرد يك ميز می نشستند.
پس از اين «كنفرانس صلح» در مادريد، تلاش برای دستيابی به صلح
همچنان ادامه يافت و سرانجام بيانيه ی توافق اصولی در اين
زمينه، در ۱۳ سپتامبر ۱۹۹۳، در واشنگتن توسط اسحاق رابين نخست
وزير وقت اسراييل و ياسر عرفات رييس سازمان آزاديبخش فلسطين در
حضور بيل كلينتون رييس جمهور آمريكا به امضا رسيد. مدتی بعد
نمايندگان اسراييل و فلسطين در اسلو، بر روی متن قراردادی كه
«قرارداد اسلو» نام گرفت، به توافق رسيدند.
قرارداد اسلو تنها بخش محدودی از مطالبات مردم فلسطين را متحقق
می ساخت. بر خلاف قطعنامه ی ۱۹۴۷ سازمان ملل، كه در آن ۴۵ درصد
از سرزمين فلسطين متعلق به فلسطينی ها اعلام شده بود، طبق اين
قرارداد اكنون دولت فلسطين بر روی ۲۲ درصد از سرزمين فلسطين
تشكيل می گرديد. افزون بر اين، قرارداد نامبرده مساله ی مرزهای
خارجی، آوارگان، بيت المقدس و شهرك سازی های يهودی نشين را
همچنان لاينحل باقی می گذاشت. با وجود اين، مردم فلسطين و
سازمان آزاديبخش به اميد آغاز دوران صلح از اين قرارداد
پشتيبانی كردند. اما، همانگونه كه در بخش اول مقاله اشاره شد،
اين اميد ديری نپاييد و اسراييل تا سال ۲۰۰۰ كه انتفاضه ی دوم
به دنبال اقدام تحريك آميز شارون آغاز گرديد، تنها به انجام
بخشی از تعهدات اش تن داد.
۷ سال پس از قرارداد صلح يك سوم از نوار غزه و ۶۰ درصد از
كرانه ی غربی رود اردن كماكان خارج از اداره ی تشكيلات
خودگردانی فلسطين باقی ماند. شهرك های يهودی نشين نه فقط تخليه
نشد، بلكه تعداد آن ها افزايش يافت. هزاران زندانی سياسی بر
خلاف تعهدات اشاره شده همچنان در زندان های اسراييل بودند. در
اين «سال های صلح» شرايط زندگی و معيشت و حتا آزادی حركت در
مناطق اشغالی برای فلسطينی ها دشوارتر و تحقيرآميزتر گرديد.
با وجود اين، سازمان آزاديبخش فلسطين همچنان بر سياست مصالحه و
روند صلح تكيه و اميد داشت. اما، اين سياست سرانجام بی حاصلی
خود را نشان داد و با شكست روبرو گرديد. آزمون چندين ساله ی پس
از قرارداد اسلو بار ديگر آشكار ساخت كه اسراييل در پی صلح و
پذيرش حقوق مردم فلسطين و حتا پذيرش بخشی از اين حقوق نيست.
اسراييل در پی در هم شكستن مقاومت فلسطينی ها و ادامه ی اشغال
سرزمين هاست.
صهيونيست ها دولت اسراييل را به استناد طرح نوامبر ۱۹۴۷ سازمان
ملل تاسيس كردند. اما، حتا اين مصوبه را در آن جا كه به حقوق
فلسطينی ها مربوط می شود، اجرا ننمودند. با وجود قطعنامه های
متعدد سازمان ملل، از جمله قطعنامه ی ۱۹۴ مصوب ۱۱ دسامبر ۱۹۴۸،
مبنی بر پذيرش حق تشكيل دولت مستقل فلسطين و حق بازگشت
پناهندگان، اسراييل بی اعتنا به آن با ادامه ی سياست اشغال
گرانه، ۷۸ درصد از اين سرزمين را تصاحب كرده است. با گذشت ۴۲
سال از تصويب قطعنامه ی ۲۴۲ سازمان ملل كه طی آن از اسراييل
خواسته شده بود سرزمين های اشغالی را تخليه كند، اين سرزمين ها
به جز سينايی كه به بهای در هم شكستن جبهه ی اعراب و امضای
قرارداد صلح جداگانه در سال ۱۹۷۷ به مصر پس داده شد، همچنان در
اشغال اسراييل مانده است.
از زمان تاسيس اسراييل تا كنون قريب ۴۵۰ قطعنامه عليه آن از
سوی سازمان ملل در محكوم ساختن سياست ها و تجاوزات اش و يا در
موظف كردن آن به اجرای اقداماتی معين به تصويب رسيده است. اما،
اسراييل با برخورداری از حمايت اروپا و پشتيبانی همه جانبه ی
آمريكا بی اعتنا به اين مصوبات، كه بازتاب داوری جهانی و تصميم
جامعه ی جهانی است و با بی اعتبار و بی ارزش ساختن قطعنامه ها
و مصوبات سازمان ملل، همچنان به كارهای غير قانونی خود ادامه
داده است. طرفه اين كه آمريكا به بهانه ی عدم اجرای قطعنامه
سازمان ملل توسط رژيم صدام، آن لشگركشی ويران گر تاريخی را به
عراق به راه انداخت. ولی حامی اسراييل در بی اعتنايی به
قطعنامه ها و بی اعتبار كردن مصوبات سازمان ملل و شورای امنيت
و نقض قوانين و پيمان های بين المللی است.
تاريخ اسراييل تاريخ به كارگيری مستمر زور و خشونت عليه
فلسطينی ها و تجاوز به كشورهای همسايه است. تاريخ ۶۰ ساله ی
موجوديت آن، تاريخ اِعمال سركوب و ستم و اجحاف عليه مردم
فلسطين و گسترش اشغال سرزمين آن هاست. اين تاريخ ۶۰ ساله اما،
در عين حال نشان می دهد كه سلاح های پيشرفته ی اسراييل، ارتش
نيرومند، زرادخانه ی عظيم توپ و تانك و بمب افكن ها و جنگنده
های مدرن آن قادر نيستند مقاومت مردم فلسطين را در هم شكنند.
نتيجه و محصول كار ماشين نظامی اسراييل نه پايان دادن به
مقاومت فلسطينی ها، بلكه برانگيختن كينه و دشمنی مردم عرب و
مسلمان جهان، برانگيختن جنگ مذهب ها، دامن زدن به رشد
بنيادگرايی مذهبی در اسراييل و كشورهای اسلامی و گسترش نفرت و
اعتراض جهانيان به دولت صهيونيستی است. ماشين نظامی اسراييل
عامل توليد و بازتوليد ترور و خشونت و عمليات انتحاری و روی
آوردن هزاران جوان خشمگين مسلمان و فلسطينی به سازمان های
راديكال و گروه های تروريستی است.
استقرار صلح و آرامش در منطقه بدون خاموش كردن اين ماشين، بدون
مهار اسراييل و سياست جنگ، تجاوز و اشغال و بدون تامين مطالبات
محقانه ی مردم فلسطين ممكن نخواهد بود.