دهانش را با زنجير بستد... دست هايش را
به تخته سنگ مرگ گره زدند... و گفتند: تو قاتلی!
غذايش را و لباس هايش را و پرچم هايش را از او گرفتند... به
سياهچال مرگ، پرتابش کردند... و گفتند: تو دزدی!
از هردری راندندش... معشوق کوچکش را از او ربودند... و گفتند:
تو پناهنده هستی!
ای چشمانت و دستانت در خون تپيده!... شب، رفتنی است... نه اتاق
بازداشت باقی خواهد ماند... نه حلقه های زنجير ها.
نرون، مُرد؛ و روم، برجاست... و با ديدگانش می رزمد... دانه ها
می ميرند... اما به زودی، دشت، از گل ها پر خواهد شد.٭ ٭
[محمود درويش]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آرام در خيابان ها به راه افتادند. بر همه ی آنچه به جز آن از
آن ها دزديده شده بود چشم فرو بستند، و گفتند: اقلاً رأی هايی
را که دزديده ايد به ما برگردانيد.
کشتندشان.
به کهريزک ها بردندشان.
و دخترانشان را و پسرانشان را طعمه ی شهوت خونين خود کردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتند: الله اکبر!
جوابشان دادند: خامنه ای رهبر.
گفتند: يا حسين!
جوابشان دادند: دير رسيده ايد. سرتان را بالا بگيريد و خوب
نگاه کنيد. شما در پيشگاه يزيد هستيد.
گفتند: پس شمشير هاتان را غلاف کنيد و بگذاريد به خانه هامان
برويم.
جوابشان دادند: دوران شمشير، سپری شده است. دوران گلوله است.
و گلوله بر آن ها باريدند.
و بعد، به جای اسب، بر پاترول ها سوار شدند و از روی آن ها
عبور کردند.
اين بار، نه از روی اجسادشان، مثل عاشورای شصت و يکِ هجری
قمری.
از روی بدن های زنده شان.
مثل عاشورای هزار و سيصد و هشتاد و هشتِ هجری شمسی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آيا باز هم بايد به دنبال پس گرفتن رأی های داده و نداده شان
باشند آن ها؟ تا چه کنند با اين رأی ها؟ در سرزمينی که از آن
ها دزديده ايدش.
سرزمينشان را به آن ها برگردانيد. می خواهند در آن، گل و گندم
بکارند.
چه راهی باقی گذاشته ايد برای آن ها؟ يعنی برای ما؟
همه ی راه ها را رفته ايم. چه راهی باقی گذاشته ايد برای ما که
اهل مسالمتيم؟ شما که اهل خشونت هستيد.
خشونت و مسالمت را، دوباره تعريف خواهيم کرد.
از نو.
نه آنگونه که در کتاب های لغت نوشته اند. کتاب های لغت، ساکن
اند.
با حروف سربی يا غير سربی بی حرکت شان.
نه آنگونه که با حروف سربی يا غير سربی، در کتاب های ساکن لغت
نوشته اند.
آنگونه که در برابر ديدگان خود می بينيم.
با چرخِش در افق پيش ِ رو.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر زبان ما، زبانِ خشونت ـ با همان تعريفی که در کتاب های لغت
نوشته اند ـ باشد، اين ها دست بالا را دارند.
چرا که خشونت، گوهر اين هاست و ذات اين هاست و فلسفه ی وجودی
اين هاست.
درست در نقطه ی مقابل ما.
و برايش بسيار خرج کرده اند و بسيار آمادگی کسب کرده اند و
بسيار مهيا هستند و بسيار سازماندهی شده.
و به خاطر همين هم هست که هميشه دوست داشته اند و هميشه دوست
دارند که ما بی ملاحظه، و بدون سنجش توازن قوا، در زمين خودشان
با اين ها همان بازی يی را بکنيم که اين ها در زمين ما با ما
می کنند.
و شکست بخوريم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر ما شکست بخوريم، معنايش اين نخواهد بود حتماً که آن ها
پيروز شده اند يا پيروز خواهند شد.
آن ها، از درون و بيرونشان فرو پاشيده اند، فرو می پاشند، و
فرو خواهند پاشيد. فرو ريخته اند، فرو می ريزند، و فرو خواهند
ريخت.
و باد، آن ها را خواهد برد.
اگر ما شکست بخوريم، معنايش اما اين خواهد بود حتماً که ما
پيروز نشده ايم!
در انقلاب پنجاه و هفت، رژيم دو هزار و پانصد و چندين ساله ی
شاهنشاهی فرو ريخت. اما چه کسی پيروز شد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جمله ی کليشه يی «خشونت، بر ما تحميل شد»، گزاره ی درستی است؛
اما استدلال درستی نيست. ماجرای سال های اول دهه ی شصت را می
گويم.
دقيقاً به همين دليل که «خشونت، برما تحميل شد»، نمی بايست به
آن تن در می داديم. آن هم به آن صورت کودکانه، آوانتوريست، و
پيشاپيش محکوم به شکست.
وقتی بر ما چيزی را تحميل می کنند، و ما به آنچه بر ما تحميل
کرده اند تن می دهيم، با آن ها که بر ما تحميل کرده اند،
مبارزه نکرده ايم، بلکه به خواست شان تسليم شده ايم!
در هنگام هنگامه های پس از ۳۰ خرداد ۶۰ بحثی جدی مطرح شد با
عنوان «عقب نشينی به ميان توده ها».
اين، مسأله ی اصلی نيست که مطرح کنندگان آن بحث، که بودند و که
هستند و چه کردند و چه می کنند. نه نفياً، و نه اثباتاً. اما
عقب نشينی به ميان توده ها، حرف درستی بود که در آن زمان می
توانست به یافتن مناسب ترين تاکتيک ها برای ادامه ی مبارزه يی
بيانجامد که از ۲۲ بهمن ۵۷ شروع شده بود و نمی بايست در ۳۰
خرداد ۶۰ ، از ترس مرگ، خودکشی کند.
امروز اما «عقب نشينی به ميان توده ها ديگر موضوعيت ندارد. به
يک دليل ساده: عقب نشينی توده ها به ميان توده ها بی معناست.
و ازخرداد هشتاد و هشت به بعد، مبارزه (و نه نارضايتی منفعل)
وارد مرحله ی مبارزه ی توده يی شده است.
با خوب و بد و کارآيی و ناکارآيی کنونی خودش.
بر خلافِ آوانتوريسم بعد از خرداد شصت که ـ به دلايل فراوانی
که می توان جداگانه بر شمرد ـ حرکتی جدا از توده ها، در مبتذل
ترين و سخيف ترين تعريف از «عنصر پيشتاز» بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتاب ارزشمند آلبر ممی، «چهره ی استعمارگر، و چهره ی استعمار
شده» را خوانده ايد؟ خشونتِ بی پرنسيپ ـ با هر نيت خير يا شری
که باشد ـ هر دو طرف نزاع را قربانی می کند.
نه فقط به لحاظ سياسی. بلکه بيشتر از آن، به لحاظ انسانی.
منازعات جاری جهان را ديده ايد؟ آن که بر خود بمب می بندد و به
ميان مردم می رود و خود را و آن ها را با هم منفجر می کند، مگر
زندگانی را دوست ندارد؟ دستکم برای خودش و همفکرانش؟ و مگر نيت
اش در ذهنيت خودش «خير» نيست؟
چه چيز، پس او را به اين وادی رانده است؟
ميليشيا هايی را به ياد می آوريد که برای «زدنِ سرانگشتان
رژيم»، هر پاسدار و شبه پاسداری را که می يافتند و دستشان هم
به او می رسيد به رگبار گلوله می بستند؟
که هنوز شايد دوران کودکی را به پايان نرسانيده بودند، کسانی
که ذهن آن ها را در اختيار داشتند، مواد منفجره به آن ها می
بستند و می گفتند برويد و خودتان را همراه فلان آخوند، تکه تکه
کنيد؟
که دانش آموزانی پشت ميز مدرسه بودند، اما کلاشنيکفی به دستشان
می دادند و به سراغ فلان ريشدار مشکوک يا فلان خبرچين می
فرستادندشان که برويد و بکشيدش و کشته شويد و مطمئن باشيد که
رود خروشان خون شما ضامن پيروزی ماست؟ خون از شما و پيروزی از
ما. من و شما نداريم که.
و همان پاسدار، و همان شبه پاسداری که از آن پس پاسدار می شد،
و همان خبرچين و همان آخوند را به ياد داريد که با اسيران آن
ها چه می کردند؟ حتی اگر آن اسيران، هيچ هم نکرده بودند؟
و نه فقط با اسيران آن ها، که با هر اسيری.
بی آن که بخواهيم تحميل کننده و تحميل پذير ـ يعنی تن دهنده به
بازی تحميل کننده ـ را در يک کفه ی ترازو قرار دهيم، و گناه
تحميل کننده را به حساب تحميل پذير بگذاريم، می بينيم که عملاً
اين هردو، خود را در يک چرخه ی بدفرجام، در يک دايره ی معيوب،
تکثير و بازتکثير می کردند.
و محصول اين تکثير و بازتکثير چه بود؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اين، با عوض کردن جای ظالم و مظلوم، و جای تعدی کننده و مورد
تعدی قرار گرفته فرق دارد. آن، يک بحث ديگر است و اين، يک بحث
ديگر.
يکی بحث واکاوی هاست و آن ديگری بحث داوری ها.
مگر امروز، اين همان تحميل کننده که باعث و بانی اصلی بود و
هست و خواهد بود، نيست که مسالمتجو ترين و بی آزار ترين و
پرمهر ترين انسان ها را، فعالان حقوق مدنی را، و روزنامه
نگاران را، با خشونتی بی نظير می گيرد و می بندد و شکنجه می
کند و می کشد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در برابر دشمنی تا دندان مسلح، و سازماندهی شده، و در غياب يک
ارتش نيرومند و کارآی توده يی، دست به عمليات مسلحانه زدن،
خودکشی است. مخصوصاً در شرايطی که مبارزه ـ بالقوه و بالفعل ـ
اشکال و ابعاد گسترده يی يافته است که تأثيرگذار تر هستند يا
می توانند تأثيرگذار تر باشند.
به اين ابعاد و اشکال گسترده، با چنان عملياتی، نمی شد رسيد.
همانطور که چنان عملياتی به اين نرسيد.
و نمی شود اين ابعاد و اشکال گسترده را با چنان عملياتی حفظ
کرد و گسترده تر ساخت. همانطور که چنان عملياتی، رسيدن به اين
اشکال و ابعاد گسترده را تا سال های سال به تأخير انداخت.
اين اشکال و ابعاد گسترده را، با چنان عملياتی اما می توان از
ميان برد و در آتش سلاحی که در شرايط فعلی، هيچ کارآيی مثبتی
ندارد سوزانيد و دود کرد.
حالا با هر توجيهی که باشد (...)
تجربه ی عمليات مسلحانه در هر دو نظام را پشت سر داريم:
آيا عمليات مسلحانه، در نظام گذشته، به نتيجه يی مطلوب رسيد که
در حال حاضر بتوان به نتيجه بخشی آن نوع عمليات، اميد بست؟
نه، نرسيد.
به نتيجه يی و نتايجی نامطلوب رسيد. اما به نتيجه ی مطلوب
نرسيد.
البته، در تقريباً سه روز آخر رژيم سلطنتی، کار به مبارزه ی (و
نه عملياتِ) مسلحانه ی محدودی مثل فتح بعضی مراکز نظامی و غير
نظامی کشيد که نتايج درخشانی هم در پی داشت. اما نتايج درخشان
به چه دليل؟ به اين دليل که دستگاه سرکوب نظامی رژيم، به کلی
از هم پاشيده شده بود.
موقعيتی که می تواند در آخرين روز های عمر اين حاکميتِ در حال
اضمحلال هم دویاره پيش بيايد.
ولی تا آن زمان ـ و برای نزديک تر کردنِ آن زمان ـ چه بايد
کرد؟
آيا بايد تجربه ی دهه ی شصت را تکرار کرد؟
تا به چه رسيد؟
به آنچه آن تجربه، به آن رسيد؟
۲۱ مهر ۱۳۹۵
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
٭ اين مقاله، برداشت نسبتاً آزادی است از مقاله يی ديگر به
همين قلم، که در همان روز های نخستِ بعد از عاشورای هزار و
سیصد و هشتاد و هشت، نوشته و منتشر شده بود.
با حذف بخش هايی که معطوف به همان روز ها بود، و با افزودن بخش
هايی که معطوف به همين روز هاست!
٭ ٭ شعر «از انسان». اين شعر را به ترجمه ی راقم اين سطور،
همراه با مطالب متعدد ديگری از محمود درويش، يا در باره ی او،
می توانيد در صفحات ويژه ی محمود درويش در سايت ققنوس بخوانيد:
www.ghoghnoos.org/ah/hp/dp.html