دور جنبش های انقلابی و جنبش های اصلاح طلبی
در ايران قصه مكرر جنبش های اجتماعی تاريخ معاصر ايران است. اگر
در يكصد سال پيش ايرانيان برای جبران عقب افتادگی خود، از مدرنيته
ای كه جهان را فراگرفته بود، دست به انقلاب مشروطه زدند قريب ۷۵
سال بعد برای حفظ سنت ها و ارزش های دينی دست رد بر مدرنيته فرمايشی
محمدرضاشاه زده و انقلابی متكی بر ارزش های دينی را در دهه های
پايانی قرن بيستم پديد آوردند. از سوی ديگر ما در تاريخ معاصر
ايران شاهد جنبش اصلاحی برای كنترل قدرت در دوران ملی شدن صنعت
نفت بوده ايم اما متاسفانه جامعه ايران، هنوز در تفكيك و تعريف
سنت و مدرنيته از يكسو و دين و آزادی از سوی ديگر، روی پله نخست
ايستاده است و به زبان ديگر پس از يكصد سال ما هنوز مطالباتی را
دنبال می كنيم كه شكل و جوهر آن خيلی تغيير نكرده است. چرايی شكست
های جنبش اجتماعی مردم ايران، شيوه مشترك خاموش كردن جنبش ها،
عدم شكل گيری ساختار اجتماعی مدرن، نگاه امنيتی به جنبش های اصلاحی
و... فضای بحث ما با مهندس عزت الله سحابی است.
------------------------------
٭ آقای مهندس! در تاريخ معاصر كشورمان همواره شاهد يك سری
جنبش های اجتماعی بوده ايم كه گاه جامعه را به سمت انقلاب و گاه
به سمت اصلاح پيش می برد اما كليات اين جنبش ها همواره با توفيق
آنچنانی همراه نبوده است. يكی مانند بحث مشروطه خواهی كه يك حركت
انقلابی بود و ديگری بحث جنبش ملی شدن صنعت نفت كه يك جريان اصلاحی
بود و هر دو شكست خوردند، بعد از آنها در سال ۱۳۵۷ با يك انقلاب
مواجه شديم كه آن هم نتوانست مطالبات مردم ايران را به صورت كامل
برآورده كند و سپس در دوم خرداد با يك جنبش اصلاحی روبه رو شديم
كه آن نيز نتوانست موفقيت داشته باشد. لذا ابتدا تعريفی از اين
فضا ارائه دهيد تا به بحث چرايی اين فرآيند بپردازيم؟
٭ ٭ مطالبی كه گفتيد سال ها مشغوليت ذهنی بنده است. جنبش
اصلاح طلبی يا به اصطلاح رويكرد به مدرنيسم در ايران سابقه ۱۵۰
ساله دارد يعنی درست بعد از جنگ های ايران و روس ابتدا عباس ميرزا
آغازگر اصلاحات بود كه زود از بين رفت و بعداً در دوران سلطنت
محمدشاه قائم مقام ها آن را شروع كردند سپس ميرزاتقی خان اميركبير
و بعد از آن ميرزا حسين خان سپهسالار در نحله اصلاح طلبی و مدرن
كردن ايران تلاش كردند. سپس دورانی سكوت و بعد جنبش تنباكو و سيدجمال
الدين اسدآبادی را داشتيم. تا اينجا يك شيفت بود زيرا تا زمان
سيدجمال، جنبش مدرنيسم يا اصلاح طلبی ايران جنبشی بود كه از داخل
دولتمردان و طبقه حاكمه آغاز شد ولی از زمان سيدجمال الدين اين
جنبش به داخل مردم شيفت كرد.
٭ در واقع جنبش به بدنه اجتماعی سرايت كرد؟
٭ ٭ بله. از اين تاريخ به بعد جنبش از درون اجتماع شروع
شد و با هيات حاكمه مقابله داشت كه با فاصله كمی به جنبش مشروطيت
انجاميد. جنبش مشروطيت (نيز مانند انقلاب سال ۱۳۵۷) خيلی زود و
سريع به پيروزی رسيد به اين معنا كه با جنگ های درازمدت و مبارزات
شديد و طولانی مدت همراه نبود؛ در واقع ارزان به دست آمد و همان
ارزانی ابتدا موجب تهاجم استعمار خارجی (روس _ انگليس) شد و به
موجب قرارداد ۱۹۰۷ دخالت كردند و بعد از فتح تهران و مجلس دوم
مورگان شوستر را برای ايجاد يك نظام جديد مالی وارد ايران كردند
و بعد دولتين انگليس و روس به ايران اولتيماتوم دادند و نهايتاً
به ايران حمله كردند كه متعاقب آن جنگ جهانی اول شروع و ايران
اشغال شد. بعد دوران سكوت است و بعد از پايان جنگ جهانی دوم مجلس
سوم دارای قدری حركت اصلاح طلبی است كه با كودتای ۱۲۹۹ مواجه شد.
البته جنبش در دوران كودتا خاموش نشد ولی سيدضياء رهبر كودتا بيش
از سه ماه حضور نداشت و خارج شد اما سردار سپه بزرگ شد. اما جنبش
همچنان وجود دارد اما بسيار كمرنگ، زيرا سردار سپه فعاليت هايی
می كرد تا مردم را جذب كند. او در جذب مردم عادی موفق تر از اصلاح
طلبان و دموكرات های داخل مجلس بود. در اين تاريخ هجوم خارجی موجب
شكست جنبش می شود اما پس از آن مجدداً اختلافات درون خود جنبش
موجب ضعف آن می شود. به طوری كه دوره ششم و هفتم مجلس قبل از انقلاب
تقريباً ديگر مدرس و افرادی مثل ملك الشعرای بهار، ميرزا علی اكبرخان
دهخدا، دكتر مصدق و امثال آن باقی نماندند و بقيه يا منحل يا در
فضای آن زمان حل شدند. بعد از آن دوران سكوت ۱۶ ساله از ۱۳۰۴ تا
شهريور ۱۳۲۰ است كه در شهريور ۱۳۲۰ با رفتن رضاخان و ورود ارتش
متفقين به داخل ايران مجدداً جنبشی آغاز شد كه خيلی تلاطم داشت
تا به جنبش ملی شدن نفت و نهضت ملی می رسد. پيروزی نهضت ملی نيز
مانند مشروطيت تقريباً سريع است و زود به پيروزی سياسی رسيد.
٭ چرا اين نهضت ها اين قدر زود به پيروزی می رسند؟
٭ ٭ در ادامه علت ها را عرض خواهم كرد. حتی همان جنبش ملی
به رهبری دكتر مصدق در زمان خود حضور دكتر مصدق و قبل از كودتای
۲۸ مرداد دچار تفرقه درونی شد كه باعث تضعيف آن گرديد به طوری
كه بعضی از عناصر همان نهضت و جبهه ملی تحت رهبری مصدق به صف مخالفان
پيوستند مثل دكتر بقايی، مكی و... كه حادثه نهم اسفند ۱۳۳۱ كار
همين افراد بود كه بعد هم به قتل افشار طوس و كودتای ۲۸ مرداد
منجر شد. بعد از آن باز يك دوران شديد ركود و سكوت نهضت آغاز می
شود بعد از آن نهضت مقاومت ايجاد شد كه سال ۱۳۳۳-۱۳۳۲ را تا حدودی
با موفقيت اداره می كند و جريانی را ادامه می دهد، توسعه و پيشرفت
هايی هم دارد ولی باز مجدداً اختلافات درونی موجب پاشيده شدن اين
نهضت مقاومت می شود. تا به سال ۱۳۳۹ سال تجديد حيات جبهه ملی می
رسيم كه باز در آنجا هم حاكميت به آنها هجوم می كند ولی بيش از
اين كه فشار حاكميت موجب شكست جنبش مجدد جبهه ملی شود باز اختلافات
درونی موجب پاشيده شدن می شود و به هرحال پس از قيام ۱۵ خرداد
از سال ۱۳۴۲ دوران خاموش ديگری آغاز می شود كه تا سال ۱۳۵۷_۱۳۵۶
كه مجدداً حركت آغاز می شود ادامه دارد. اين حركت نيز همچنان طبق
معمول ايران خيلی سريع به پيروزی می رسد. به دنبال آن حوادث سال
های ۱۳۵۹_۱۳۵۸ پيش آمد كه در آنجا نيز اختلافات درونی در نهضت
مشاهده می شود. البته درست است كه در اينجا روحانيت يك قدرت بزرگی
شد و تحت رهبری امام خمينی سامان يافت وليكن همين روحانيت در سال
های دهه ۵۰ و قبل از آن خود به نهضت پيوسته بود و با نهضت ملی
يكی بود. در واقع سال ۱۳۵۹_۱۳۵۸ نيز باز اختلافات درونی به طور
عمومی موجب فروپاشی نهضت ملی شد تا به جنبش اصلاحات دوم خرداد
۱۳۷۶ می رسيم كه در آن هم مقاومت و مخالفت جناح مخالف نقش اساسی
داشت ولی در درون اصلاح طلبان هم انسجام كافی نبود. به هر صورت
اين پديده كه در جريان نهضت ملی ايران از زمان جنگ های ايران و
روس آغاز شده بود و هميشه باعث شكست جنبش می شد.
٭ در واقع ما در اين فرآيند عناصر تاريخی ثابت داريم؟
بله. بيش از آن كه جنبش از طرف دشمنانش كه گاه جناح استبداد و
ارتجاع داخلی و گاه استعمار خارجی است (مانند قرارداد ۱۹۰۷ و غيره)
ضربه خورده باشد عوامل مهم ديگری بوده اند كه همه عوامل خارجی
نبوده اند.
٭ ٭ در واقع يك فرافكنی روانشناختی موجب اين قضيه شده است؟
بله - كاملاً - در حالی كه اگر بخواهيم بگوييم عامل خارجی
باعث اين مسئله شده، خوب اين عامل در مورد كشورهای ديگری نظير
ما نيز وجود داشته است؛ مانند عثمانی كه بعداً به تركيه تبديل
شد يا هندوستانی كه تحت استعمار انگلستان بود و بعد از جنگ جهانی
دوم مستقل شد يا كشورهای آسيای شرقی كه در تمام اين كشورها استعمار
حضور داشت، جناح های همكار با استعمار (استبداد داخلی) نيز در
آنها وجود داشت اما با اين حال آنها از ما جلو افتادند. دموكراسی
خواهی در ژاپن بعد از ايران شروع شد البته مدرنيسم در ژاپن اندكی
جلوتر از ايران بود اما اينكه مدرنيسم مشخصاً به دموكراسی طلبی
برسد ژاپن موخر بر ايران بود در حالی كه اكنون ژاپن هفت شهر عشق
را گشته اما ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم. اين واقعاً يك سئوال
بسيار مهم تاريخی و ملی ما است و به اين گروه، آن گروه، چپ، راست،
مذهبی يا غيرمذهبی تنها نمی توان نسبت داد. يك بلا يا بيماری ای
است كه مجموعه ملی ما را در برگرفته است.
زيرا جريان استبداد به دليل فقدان يك موجوديت اجتماعی ريشه دار،
قوی و پايدار پوشالی بود و در يك شرايط تاريخی كه انسجامی نسبی
و موقتی پديدار می شد شكست می خورد يا كوتاه می آمد و يا عقب می
كشيد. در دوران قاجار دقيقاً همين گونه شد و بعد از قاجاريه هم
كودتای پهلوی كه حاكم شد به همين شكل بود يعنی آرام آرام با مشروطه
خواهان و آزاديخواهان مقابله داشت ولی هيچگاه اين مقاومت شديد،
خصمانه و براندازانه نبود و به تدريج كه مواضع را كسب كرد، سلطنت
را گرفت و در سلطنت خود پيشرفت هايی كرد و عده ای از عناصر روشنفكر
نيز با او همكاری كردند و وقتی سوار بر كار شد، سپس حمله كرد و
همه را قلع و قمع كرد و ديگر نفسی درنمی آمد ولی اين دوران كوتاه
بود. به طوری كه در سال ۱۳۱۹ با آغاز فشار خارجی به خصوص از سوی
انگلستان و با (زيرا ايران پايگاه آلمان شده بود) اندك مقاومت
رضاخان، باعث فروپاشی خود او شد به طوری كه او را وادار به رفتن
كردند. وقتی رضاخان از ايران رفت نشان داد كه آن نظام شاهی استبدادی،
فوق العاده پليسی و ترسناك و مخوف اما خيلی پوشالی بود. چنانچه
در شهريور ۱۳۲۰ همه چيز فروريخت و دولت ديگر كوچكترين اقتداری
نداشت. بنابراين علت فروپاشی زودهنگام دولت های استبدادی يا عامل
استعمار يا توفيق زودهنگام جنبش در پوشالی بودن حكومت بود.
٭ و اين كه نتوانسته بود يك ساختار مدرنی ايجاد كند؟
٭ ٭ بله ساختارها سست بود و حكومت قادر به ايجاد يك ساختار مدرن
نبود. مجدداً اين حادثه را در سال ۱۳۵۶ می بينيم. مبارزات قبل
از انقلاب به خصوص از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۶ جنبش های مسلحانه و جنبش
های غيرمسلحانه قانونی مثل جبهه ملی و نهضت آزادی بودند ضمن اينكه
روحانيت نيز تازه وارد صحنه شده و فعال بود (البته هر چند بنده
۱۱ سال از اين دوران را تا سال ۱۳۵۷ در زندان بودم) اما همواره
شاهد بوديم هر حركتی كه انجام می گرفت نهايتاً به نفع شاه تمام
شده و شاه برنده بود و اين برای ما يك غصه بود.
٭ چرا به اين شكل بود؟
٭ ٭ چون شاه مورد حمايت جهانی بود و تمام قدرت های خارجی
از او حمايت می كردند چرا كه شاه واقعاً به همه حتی به شوروی ها
نيز امتياز می داد به اين دليل كه همه پشتيبانش باشند و او را
نگه دارند؛ بالاترين نگه دار نيز كه خود آمريكا بود. لذا اين وضعيت
موجب شد كه شاه آنقدر به سيستم خود مطمئن بود كه در ۲۸ مرداد سال
۱۳۵۷ يعنی چند ماه قبل از پيروزی انقلاب با مك والاس معروف آمريكايی
مصاحبه ای كرد _ مك والاس مطبوعاتی و خبرنگار كاركشته ای است كه
در تلويزيون NBC آمريكا به مدت ۶۰ دقيقه هر شب برنامه اجرا می
كند و هر شب يكی از حوادث مهم جهانی را با عكس و خبرهای بسيار
مفصل تشريح می كند و از پربيننده ترين برنامه های آمريكا است.
مك والاس گهگاه مصاحبه ای با سران كشورها دارد و شگرد او در مصاحبه
طرح سئوالاتی است كه عمداً طرف مقابل را عصبانی كند تا او در اين
حالت همه چيزها را بيرون بريزد. ايشان در مصاحبه خود با شاه سئوال
می كند كه گويی مردم ايران نسبت به حكومت شما اعتراضاتی دارند
و به اين اعتراضات رسيدگی نمی شود اما شاه با غرور می گويد، برعكس
مردم من و ملكه را دوست دارند. دوباره سئوال می كند كه اعليحضرت
آيا شما دچار بيماری خود بزرگ بينی نيستيد. با گفتن اين حرف شاه
عصبانی می شود و جمله ای می گويد كه خيلی مهم است و آن اينكه «ما
در فارسی جمله ای داريم كه می گويد مه فشاند نور و سگ عوعو كند»
و آن را به انگليسی ترجمه می كند. اين حرف شاه حكايت از اين دارد
كه شاه بسياربسيار به آن سيستم يا ماشينی كه ساخته بود اعتماد
داشت كه يكی دستگاه امنيتی بود كه خود پنج دستگاه اطلاعاتی داشت
كه همديگر را چك می كردند و همچنين به دستگاه نظامی و قدرت حاكميت
و اقتدار دولت خود خيلی اطمينان داشت و از سر غرور چنين حرفی زد.
اين حرف در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ بيان شد و چند روز بعد حادثه ۱۷ شهريور
۱۳۵۷ اتفاق افتاد كه به قول سياستمداران و تحليلگران، كمر رژيم
شاه را شكست و يك ماه و نيم بعد يعنی ۱۳ آبان ۱۳۵۷ شاه در تلويزيون
حاضر شد و گفت: «من پيام انقلاب شما را شنيدم» در واقع و خيلی
زود كوتاه آمد. اين جريان حاكی از آن است كه درست است كه شاه يك
ديكتاتور بود و يك دستگاه ديكتاتوری بسيار عظيم و وحشتناك داشت
و واقعاً آن زمان ساواك در دنيا خيلی معروف بود اما همه اينها
پوشالی بود و خيلی زود فرو ريخت.
٭ شايد هم احساس می كردند كه فقط با تكيه بر فرآيندهای امنيتی
می توانند امنيت را حفظ كنند در حالی كه می توانستند از مناظر
اقتصادی، فرهنگی و... ضريب امنيت را بالا ببرند؟
٭ ٭ بله، دقيقاً. البته علی امينی شاه را قانع كرد تا آن اعلاميه
را در ۱۳ آبان بدهد. امينی به اصلاحات اقتصادی اعتقاد داشت اما
شاه آنها را دست كم می گرفت. به همين دليل هميشه هم در مصاحبه
های خود می گفت «ما فقط يك مشكل داريم و آن هم تروريسم است.»
در ايران هميشه حاكميت ها دستگاه های اطلاعاتی، خبررسانی و...
داشتند و می ديدند كه مردم نوعاً ساكت هستند، حركتی نمی كنند،
حرفی نمی زنند، حتی اگر ناراضی هم هستند باز هم صدايشان درنمی
آيد و عاملی كه به مردم جرات و جسارت تظاهر می دهد.
٭ چرا اصلاح طلبان پس از دوم خرداد كاری از پيش نبردند؟
٭ ٭ وقتی خاتمی در سال ۱۳۷۶ آن رای را آورد، جناح راست ابتدا
دچار شوك فراوان شد ولی بعد از مدتی كه فكر كردند متوجه شدند مخالفين
آنها يعنی اصلاح طلب ها تيپ های مختلفی هستند و تفاوت هايی دارند.
لذا تصميم گرفتند با استفاده از اين تفاوت ها و كار كردن روی اين
تفاوت ها آنها را به جان هم بيندازند.
٭ ... و اين كار را كردند؟
٭ ٭ بله. همين كار را كردند و گفتند «اگر هم مردم از اينها
حمايت می كنند و تيراژ روزنامه های آنها زياد است به اين دليل
است كه آنها اجازه حضور دارند و اگر ما اجازه حضور را از دست اينها
بگيريم ديگر مردم هم با اينها نيستند» پروژه تعطيل اصلاحات را
دنبال كردند تا ابهت اصلاح طلبان را در نظر مردم بشكند. شايد اينها
با خاتمی دشمنی ذاتی نداشتند ولی ديدند همين كه خاتمی آمده و جنبش
اصلاحات راه انداخته، موجب باز شدن دهان مردم شده است و مردم رو
پيدا كردند. گفتند اگر ما خاتمی را فلج كنيم و او ناكام شود و
نتواند وعده های خود را اجرا كند همان مردم از او جدا می شوند.
اين كار را هم كردند و موفق هم شدند. وقتی مردم از خاتمی جدا شدند
حمله به خاتمی را شروع كردند. به عنوان مثال لبه تيز صحبت های
دكتر […] به سوی خاتمی است و همواره خاتمی، خاتمی می گويد به هر
حال تصور آنها اين است كه مردم نوعاً ساكت هستند حتی اگر ناراضی
باشند، مردم سرشان به زندگی معاشی خودشان بند است يا اگر هم رفاهی
داشته باشند به تفريح و غيره می پردازند.
٭ مگر اين كه يك ليدر داشته باشند؟
٭ ٭ بله و به امور سياسی كاری ندارند مگر اين كه كسانی بيايند
و به آنها آگاهی داده و قدری تكان بدهند لذا همه تصور آنها روی
نيرو هايی است كه به مردم جرات و جسارت می دهند. به علاوه از اختلافات
درونی آنها نيز استفاده می كنند، آنها را در نظر مردم شكست می
دهند و بعد از شكست حمله را شروع می كنند. به اين ترتيب جنبش ها
در ايران زود شكست می خورند ولی زود هم می توانند خود را بازسازی
كنند كه اين بازسازی براساس اختلافات داخل جنبش های اصلاح طلب
است.
٭ آيا به نظر شما جوهر مشترك اين شكست ها يك ريشه نظری ندارد كه
جنبش های اصلاح طلبی از زاويه نظری آن را بررسی نكرده باشند و
همان پيروزی زودهنگام باعث نمود و به عينيت رسيدن «جنبش بدون نظريه»
شده باشد؟
٭ ٭ البته بنده ادعای انجام كار علمی نمی كنم اما از سال ۱۳۳۴
اين سئوال برای ما مطرح شده است. منظور از ما شخص مرحوم مهندس
بازرگان و در درجه بعدی بنده است. ما آن زمان به دليل فعاليت در
نهضت مقاومت بازداشت بوديم. بنده به عنوان مسئول نشريات و آقای
بازرگان نيز به عنوان فرد شاخص و فعال نهضت مقاومت ما در فروردين
۱۳۳۴ دستگير شديم. زمان بازداشت ما دقيقاً با ضعف نهضت مقاومت
همراه بود.
٭ آن زمان شما چند ساله بوديد؟
٭ ٭ من ۲۵ ساله بودم كه در اسفند ۱۳۳۳ يك ماه بعد از عقد
ازدواج بازداشت شدم و هفت ماه در زندان انفرادی بودم كه دوران
نامزدی را در انفرادی گذراندم (می خندد).
آزاد شدم (كه توضيحات زيادی دارد) بعد از يكی دو هفته جدايی با
آقای بازرگان با هم به انفرادی افتاديم (يك اتاق انفرادی در زندان
زرهی يا همان لشكر زرهی آن زمان يا ستاد كل ارتش كنونی) و پنج
ماه با هم بوديم. طبعاً در آنجا خيلی بحث می شد. مسئله ای كه برای
ما مطرح بود اينكه جنبش هايی كه انجام می شود پيش از آن كه حمله
و هجوم يا قدرت دشمن يا طرف مقابلش (استبداد داخلی يا استعمار
خارجی يا اتحاد اين دو جريان) باعث شكست جنبش شود اختلافات و تفرقه
درونی خود آنها موجب شكست جنبش می شود. مهندس بازرگان كه خيلی
از ما بزرگ تر بود و در رهبری جبهه ملی و با خود دكتر مصدق مربوط
بود، می گفت: «اين كودتای ۲۸ مرداد به داد جبهه ملی رسيد و باعث
شد جبهه ملی با آبرو كنار برود.» چون اگر دو ماه ديگر ۲۸ مرداد
نشده بود كاشانی، بقايی، مكی و... كه از جنبش جدا شده بودند يك
جدايی ديگر نيز انجام می شد.
٭ اما باز هم اين قضيه ريشه يابی نشد؟
٭ ٭ بله. البته آن زمان با مهندس بازرگان به يك ريشه رسيديم
و به دنبال آن اقداماتی انجام داديم اما بعد ها ما ديديم كه آن
هم كافی نبود و بايد ريشه ديگری برای آن پيدا می كرديم. بعد از
كودتای ۲۸ مرداد نهضت مقاومت تشكيل شد، نهضت ابتدا با ابتكار و
قدری جرات و جسارت مرحوم «حاج آقا رضا زنجانی» كه كار هايی انجام
داد و آغاز شد و بروز ها و نمو د هايی داشت كه كم كم توانست عده
ای را جمع كند. اين نهضت درست اواخر شهريور و اوايل مهر ۱۳۳۲ تشكيل
شد اما تا آخر ۱۳۳۳ دچار دو - سه انشعاب شد.
٭ آيا اين همان بحران نظری نيست؟
٭ ٭ بله. همان بحران نظری است. اولين انشعاب از نهضت مقاومت
توسط حزب ايران انجام گرفت. حزب ايران حزبی مبارزاتی نبود بلكه
عده ای روشنفكر تحصيلكرده بودند كه ويژگی آنها سالم بودنشان بود
علاوه بر اينكه قدری علايق وطنی و غيره داشتند، همين و بيشتر از
اين نبودند. يعنی اهل مبارزه، مبارزه های سخت نبودند. مثلاً آقای
اللهيار خان صالح شخص خيلی سالم و پاكی بود اما اهل مبارزه نبود.
حزب ايرانيان می گفت اين رژيم ابتدا با كودتا به وجود آمد، هميشه
هر جنبش يا نيرويی كه حاكم می شود دو عنصر لازم دارد يكی پايگاه
قانونی، ديگری پايگاه اقتصادی. در مهرماه سال ۱۳۳۳ قرارداد كنسرسيوم
به مجلس رفت و تصويب شد. بنابراين پايگاه اقتصادی رژيم كودتا تحكيم
شد زيرا درآمد نفت آغاز شد و پشتوانه ای قوی تر از سابق به و جود
آمد. از لحاظ قانونی هم رژيم كودتا در پاييز و زمستان سال ۱۳۳۲
انتخابات دو مجلس سنا و شورای ملی را آغاز كرد بنابراين در سال
۱۳۳۳ هر دو مجلس مشغول به كار بود كه قرارداد كنسرسيوم را تصويب
كرد. لذا استدلال حزب ايرانيان اين بود كه «دولت از لحاظ قانونی
نيز تثبيت شده است نمی توان به آن رژيم كودتا گفت چون ظاهراً رژيمی
تثبيت شده و قانونی است و در مجلس نيز اكثريت دارد، به همين دليل
بايد فعاليت نهضت مقاومت را كنار گذاشت.»
به اين ترتيب افرادی نظير دكتر شاپور بختيار كه آن زمان خيلی فعال
بود و اللهيار خان صالح و عده ای از سران حزب ايران گفتند نهضت
مقاومت بايد تعطيل شود و از نهضت كنار رفتند. به اين ترتيب نهضت
يكباره ضعيف شد زيرا ناگهان يك عنصر قوی داخلی آن كه سابقه تشكيلاتی
هم داشت كنار رفت چون همه آنها وزير و وكيل زمان مصدق و شخصيت
بودند، لذا عملاً خيلی ضعيف شد.
تز حزب ايرانيان اين بود كه چون پايگاه اقتصادی و قانونی دولت
تحكيم شده است ما بايد آن را به رسميت بشناسيم و بعد خودمان به
عنوان يك حزب مخالف در درون اين سيستم به شكل دوفاكتو فعاليت كنيم.
اما تيپ هايی مثل مهندس بازرگان، مرحوم رحيم عطايی، پدر بنده و
حاج آقا رضا زنجانی می گفتند: «درست است كه اينها قدرت قانونی
پيدا كرده اند اما ماهيت آنها كه عوض نشده است و همه می دانيم
كه اينها با حمايت آمريكا و انگليس حاكم شده اند و علاقه ای به
مسائل و مشكلات وطنی ما ندارند، دردشان حكومت خودشان است و...
پس بايد مبارزه با اينها را ادامه دهيم، زيرا به رسميت شناختن
شان يعنی همان به رسميت شناخت ماهيت شان، ماهيتی كه ما آن را قبول
نداريم.» بنابراين در داخل نهضت مقاومت اختلاف افتاد، عده ای معتقد
به تعطيل شدن نهضت بودند و عده ای نيز اعتقاد داشتند نهضت مقاومت
بايد ادامه پيدا كند.