امروز، نوزدهم آبان، سالگرد شهادت دکتر
حسين فاطمی بود.
و من، مثل هميشه، دير رسيدم.
مثل هميشه، و مثل همه.
نه در همه چيز.
در همه ی سالگردها.
در سالگردها، هيچکس، سر موقع نمی رسد. يعنی نمی تواند سر موقع
برسد. چون، حادثه، قبلاً اتّفاق افتاده است.
و اين، طبيعی است ديگر:
سالگرد، يعنی سالگرد. يعنی گردش سال. حالا، يک سال؛ ده سال؛
پنجاه سال؛ يا پنجاه هزار سال.
وقتی که مصدّق، شاه را بيرون کرد، من هنوز توی گهواره بودم.
و وقتی که شاه را آمريکايی ها و انگليسی ها و جاکش ها دوباره
برگرداندند هم، باز همينطور بود.
يعنی من هنوز، گهواره را ترک نکرده بودم.
و انصافاً از کسی که توی گهواره است، زياد نمی شود انتظار
داشت.
فقط همين قدر که اگر زبان باز کرده باشد، کلمات زشتی مثل اين
کلمه ی "جاکش" را به کار نبرد کافی است.
امّا از بزرگتر ها چطور ؟
آيا از بزرگتر ها هم، نمی شود انتظار داشت ؟ زياد يا کم.
خيلی نوشته اند که حزب توده، در آن اوايل کار، می توانست کودتا
را درهم بکوبد و نکوبيد.
اگر اين، درست باشد، کار بدی کرد. خيلی بد. اعدام بايد گردد.
مردم ولی چه ؟
مردم آیا کار خوبی کردند ؟
يکبار از خودم پرسيدم که:
- اگر مصدّق، دکتر فاطمی می بود، باز هم شاه می توانست برگردد
؟
و ترسيدم بگويم:
- نه.
گفتم بهتر است که صورت مسأله را عوض کنم. يعنی خود سئوال را؛ و
از خودم بپرسم:
- اگر دکتر فاطمی، مصدٌق می بود، اصلاً می توانست شاه را بيرون
کند، تا بعد، بتواند يا نتواند بگذارد که او برگردد ؟
و پاسخی نيافتم.
عبور مستقيم، آسان است. امّا عبور از بالا و پايين ها و پيچ و
خم ها، نه.
عبور مستقيم، خوب است. و لی به شرطی که راه، هموار باشد.
و راه، هميشه هموارنيست.
يعنی غالباً راه، هموار نيست.
و وقتی که راه، هموار نباشد، بايد از بالا و پايين ها و پيچ و
خم ها عبور کرد.
"مصدّق زمان" و "دکتر فاطمی زمان"، و اينطور ترکيبات، از اسم و
زمان ساختن، اعترافی ناخواسته به نشناختن مفهوم زمان است:
زمان، حرکت است. يعنی با حرکت، تعريف می شود.
و آدم هم همينطور. و آدم ها هم همينطور. و جامعه هم همينطور. و
تاريخ هم همينطور.
بايد هم، زمان ثابت باشد؛ هم آدم؛ هم آدم ها؛ هم جامعه؛ و هم
تاريخ؛ تا بشود اينطور ترکيبات، از اسم و زمان ساخت.
اگر امروز، ديروز می بود، می بايست به دنبال مصدّق می گشتيم و
دکتر فاطمی.
امّا خوشبختانه، امروز، ديروز نيست.
نمی بينی آن هايی را که هنوز در عصر حافظ، زندگی می کنند و
زمان را زمان حافظ می بينند ؟ و فکر می کنند که - مثلاً - در
فوايد شرابخواری، و مضرّات محتسب و عسس، مطلب نوشتن ، يعنی
مبارزه با شيخ ؟
کدام شيخ ؟ همان شيخ که خودش در ستايش شراب، شعر می گويد و
ديوان چاپ می کند !
در ستايش شراب که سهل است، "شيخ زمان"، در عشق "شاهد" و "چشم
مخمور" و اينجور چيز ها هم غزل و قصيده می سرايد. و اصلاً
بالاتر از اين همه:
عليه شيخ !
يادم می آيد که در همان سال های ۴۱ و ۴۲ که "شيخ زمان"، پرچم
مبارزه اش را عليه اعطای حقّ رأی به زنان، و عليه متزلزل کردن
فئوداليسم، به اهتزاز در آورده بود، غزلی از او را از حفظ بودم
که اينطور شروع می شد:
خراب چشم تو ديدم، خرابخانه شدم !
بقيّه ی غزل هم از همين دست بود. تا آنجا که می فرمود:
برای ديدن مه طلعتان محضر شيخ
نيازمند به تسبيح دانه دانه شدم !
ما نه به "مصدّق زمان" نيازمنديم، نه به "دکتر فاطمی" زمان.
ما به خودِ زمان نيازمنديم. و به شناخت زمان.
نه برای پذيرفتنش.
برای نپذيرفتنش.
برای پشت سر گذاشتنش.
برای عبور از آن.
و برای اين که دير نرسيم.
مگر آن که قصد داشته باشيم که به سالگرد خودمان برسيم.
چون، اين فقط در سالگرد هاست که آدم اگر دير برسد، عيب ندارد
!
بين ۱۹ تا ۲۰ آبان ۱۳۸۴
محمّد علی اصفهانی